پارتی چهارم آرامش بعد از طوفان

"끝까지 안아줄게"



---

پارتی چهارم — آرامش بعد از طوفان

تهیونگ بعد از اون بوسه‌ی وحشی، نگاهی به لب‌های زخمی و کمی متورم مین‌هی انداخت. لب‌هایش که هنوز جای دندان‌های تهیونگ رو داشت، آرام اما سطحی رویش بوسه زد.
لب‌های مین‌هی دچار درد و حساسیت بودند، ولی اون نگاه آرام و پر از پشیمانی تهیونگ باعث شد قلبش کمی نرم‌تر بشه.
تهیونگ نفس عمیقی کشید و با صدای ملایم و کمی پشیمون گفت:
«ببخش که روت داد زدم... نمی‌خواستم اینطوری رفتار کنم. فقط... فقط نمی‌تونم تحمل کنم وقتی دوری.»
مین‌هی سرش رو بالا آورد و به چشم‌های تهیونگ نگاه کرد، چشمانی که پر از عشقی عمیق و واقعی بود.
«می‌فهمم... منم اشتباه کردم که لج کردم.»
تهیونگ لبخند کوتاهی زد و دستش رو به آرامی دور کمر مین‌هی حلقه کرد.
مین‌هی آروم رفت توی بغلش، سرش رو گذاشت روی سینه‌ی گرم و مطمئن تهیونگ.
تهیونگ پتو رو از روی تخت برداشت و روی هر دویشان کشید، حس گرمای عجیبی در فضای اتاق پخش شد.
مین‌هی آرام گفت:
«دوستت دارم.»
تهیونگ چشماش رو بست و با اطمینان جواب داد:
«ولی من عاشقتم.»
با این کلمات، تمام دلخوری‌ها و لج‌بازی‌ها از بین رفت، و هر دو توی آغوش هم به آرامی خوابیدند، همراه با حس آرامش و پیوندی که حتی دعوا هم نمی‌توانست آن را بشکندحتما! ادامه رو با همون حال و هوا و احساسات می‌نویسم، پر از دل‌تنگی و آرامش بعد از کشمکش.


---

پارتی چهارم — آرامش بعد از طوفان

تهیونگ بعد از اون بوسه‌ی وحشی، نگاهی به لب‌های زخمی و کمی متورم مین‌هی انداخت. لب‌هایش که هنوز جای دندان‌های تهیونگ رو داشت، آرام اما سطحی رویش بوسه زد.
لب‌های مین‌هی دچار درد و حساسیت بودند، ولی اون نگاه آرام و پر از پشیمانی تهیونگ باعث شد قلبش کمی نرم‌تر بشه.
تهیونگ نفس عمیقی کشید و با صدای ملایم و کمی پشیمون گفت:
«ببخش که روت داد زدم... نمی‌خواستم اینطوری رفتار کنم. فقط... فقط نمی‌تونم تحمل کنم وقتی دوری.»
مین‌هی سرش رو بالا آورد و به چشم‌های تهیونگ نگاه کرد، چشمانی که پر از عشقی عمیق و واقعی بود.
«می‌فهمم... منم اشتباه کردم که لج کردم.»
تهیونگ لبخند کوتاهی زد و دستش رو به آرامی دور کمر مین‌هی حلقه کرد.
مین‌هی آروم رفت توی بغلش، سرش رو گذاشت روی سینه‌ی گرم و مطمئن تهیونگ.
تهیونگ پتو رو از روی تخت برداشت و روی هر دویشان کشید، حس گرمای عجیبی در فضای اتاق پخش شد.
مین‌هی آرام گفت:
«دوستت دارم.»
تهیونگ چشماش رو بست و با اطمینان جواب داد:
«ولی من عاشقتم.»
با این کلمات، تمام دلخوری‌ها و لج‌بازی‌ها از بین رفت، و هر دو توی آغوش هم به آرامی خوابیدند، همراه با حس آرامش و پیوندی که حتی دعوا هم نمی‌توانست آن را بشکند


---
دیدگاه ها (۰)

تولدت مبارک کوکی🤍🍀واقعا باورم نمیشه یعنی الان همون کوک کوچول...

بچه ها ساعت ۷:۵۷ یه ماه گرفتگی داریم که توی ایران هم معلومه ...

"끝까지 안아줄게" ---پارتی سوم — تقلا و تسلیم در آغوش تهیونگمین‌هی ...

"끝까지 안아줄게" ---پارت اول — لج‌بازی‌ها و دعوای بغلیمین‌هی روی ک...

black flower(p,301)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط