پارتی سوم تقلا و تسلیم در آغوش تهیونگ
"끝까지 안아줄게"
---
پارتی سوم — تقلا و تسلیم در آغوش تهیونگ
مینهی دست و پا میزد، تلاش میکرد از زیر بدن تهیونگ بیرون بیاد، اما تهیونگ دستهاش رو بالا سرش گرفت و محکم نگهش داشت.
لبهای تهیونگ با شدت لبهای مینهی رو گرفتند، انگار که میخواست تمام فاصلهای که این مدت بینشان بود رو با این بوسهها پر کند.
مینهی نفسش به شماره افتاد، درد و لذت در هم آمیخته شده بود. لبهایش زخمی میشدند اما تهیونگ ول نمیکرد، حتی لبهایش را محکمتر بین دندانهایش گرفت.
مینهی با صدای گرفته گفت:
«تهیونگ... درد داره...»
اما تهیونگ فقط بیشتر فشار میداد، انگار که نمیخواست اجازه دهد لحظهای از این فاصله دور شوند.
مینهی مشت محکمی به سینه تهیونگ زد، اما او بیتوجه بود و دستهایش را دور کمر مینهی حلقه کرد.
صدای نفسهای هر دو بلند و نامنظم بود، تنش میانشان حس میشد.
تهیونگ با صدایی خشدار گفت:
«نذار دوباره فاصله بیفته، مینهی...»
مینهی نگاهش را از تهیونگ گرفت و به سقف خیره شد، اما قلبش البته، ادامه میدم و با همون جزئیات و حس ادامه میدیم:
---
پارتی سوم — تقلا و تسلیم در آغوش تهیونگ
مینهی دست و پا میزد، تلاش میکرد از زیر بدن تهیونگ بیرون بیاد، اما تهیونگ دستهاش رو بالا سرش گرفت و محکم نگهش داشت.
لبهای تهیونگ با شدت لبهای مینهی رو گرفتند، انگار که میخواست تمام فاصلهای که این مدت بینشان بود رو با این بوسهها پر کند.
مینهی نفسش به شماره افتاد، درد و لذت در هم آمیخته شده بود. لبهایش زخمی میشدند اما تهیونگ ول نمیکرد، حتی لبهایش را محکمتر بین دندانهایش گرفت.
مینهی با صدای گرفته گفت:
«تهیونگ... درد داره...»
اما تهیونگ فقط بیشتر فشار میداد، انگار که نمیخواست اجازه دهد لحظهای از این فاصله دور شوند.
مینهی مشت محکمی به سینه تهیونگ زد، اما او بیتوجه بود و دستهایش را دور کمر مینهی حلقه کرد.
صدای نفسهای هر دو بلند و نامنظم بود، تنش میانشان حس میشد.
تهیونگ با صدایی خشدار گفت:
«نذار دوباره فاصله بیفته، مینهی...»
مینهی نگاهش را از تهیونگ گرفت و به سقف خیره شد، اما قلبش زیر آن بغض و عصبانیت نرم شده بود.
برای اولین بار در این مدت کوتاه، اجازه داد لبخندی کوچک و کمرنگ روی لبهایش بنشیند.
---
---
پارتی سوم — تقلا و تسلیم در آغوش تهیونگ
مینهی دست و پا میزد، تلاش میکرد از زیر بدن تهیونگ بیرون بیاد، اما تهیونگ دستهاش رو بالا سرش گرفت و محکم نگهش داشت.
لبهای تهیونگ با شدت لبهای مینهی رو گرفتند، انگار که میخواست تمام فاصلهای که این مدت بینشان بود رو با این بوسهها پر کند.
مینهی نفسش به شماره افتاد، درد و لذت در هم آمیخته شده بود. لبهایش زخمی میشدند اما تهیونگ ول نمیکرد، حتی لبهایش را محکمتر بین دندانهایش گرفت.
مینهی با صدای گرفته گفت:
«تهیونگ... درد داره...»
اما تهیونگ فقط بیشتر فشار میداد، انگار که نمیخواست اجازه دهد لحظهای از این فاصله دور شوند.
مینهی مشت محکمی به سینه تهیونگ زد، اما او بیتوجه بود و دستهایش را دور کمر مینهی حلقه کرد.
صدای نفسهای هر دو بلند و نامنظم بود، تنش میانشان حس میشد.
تهیونگ با صدایی خشدار گفت:
«نذار دوباره فاصله بیفته، مینهی...»
مینهی نگاهش را از تهیونگ گرفت و به سقف خیره شد، اما قلبش البته، ادامه میدم و با همون جزئیات و حس ادامه میدیم:
---
پارتی سوم — تقلا و تسلیم در آغوش تهیونگ
مینهی دست و پا میزد، تلاش میکرد از زیر بدن تهیونگ بیرون بیاد، اما تهیونگ دستهاش رو بالا سرش گرفت و محکم نگهش داشت.
لبهای تهیونگ با شدت لبهای مینهی رو گرفتند، انگار که میخواست تمام فاصلهای که این مدت بینشان بود رو با این بوسهها پر کند.
مینهی نفسش به شماره افتاد، درد و لذت در هم آمیخته شده بود. لبهایش زخمی میشدند اما تهیونگ ول نمیکرد، حتی لبهایش را محکمتر بین دندانهایش گرفت.
مینهی با صدای گرفته گفت:
«تهیونگ... درد داره...»
اما تهیونگ فقط بیشتر فشار میداد، انگار که نمیخواست اجازه دهد لحظهای از این فاصله دور شوند.
مینهی مشت محکمی به سینه تهیونگ زد، اما او بیتوجه بود و دستهایش را دور کمر مینهی حلقه کرد.
صدای نفسهای هر دو بلند و نامنظم بود، تنش میانشان حس میشد.
تهیونگ با صدایی خشدار گفت:
«نذار دوباره فاصله بیفته، مینهی...»
مینهی نگاهش را از تهیونگ گرفت و به سقف خیره شد، اما قلبش زیر آن بغض و عصبانیت نرم شده بود.
برای اولین بار در این مدت کوتاه، اجازه داد لبخندی کوچک و کمرنگ روی لبهایش بنشیند.
---
- ۷۲۱
- ۱۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط