عشق تلخ
عشق تلخ
#رضا
دو ساعت از رفتن دنیا به اتاق عمل گذشته بود
خیلی استرس داشتم
تقریبا همه پرستارا متوجهش شده بودن
ک یکهو دکتر با لبخند عمیقی بهم نگاه کرد و از اتاق خارج شد
_خانم دکتر بچه و مادرش حالشون خوبه؟
+مادرش ک طبیعیه حالش بد باشه ولی بچه سالمه سالمه
یه دختر سفید و خوشگل ک الان میاد تو بغله باباییش
تبریک میگم
_مچکرمممم خیلی خوشال شدم
کی میتونم برم مامانشو بببنم؟
+اع... الان ک نمیتونید چون حالش زیادی اوکی نیست ولی هر وقت شد بهتون خبرشو میدم
_بازم ممنون
دکتر رفت و بلافاصله بعد پانیذ و مهراب و دیانا و ارسلان اومدن
پانیذ : واهای رضا ببخشید خیلی ترافیک بود
حاله دنیا خوبه؟
_نفس بگیر پانیذ جون آره خوبه دکتر گف طبیعیه ک یکم حالش اوکی نیست ولی بچمون حالش عالیههه
+ای من ب فداش دورش بگردمممممم منننننن اخ
دیانا : خاله قربونش بره کی میتونم ببینمش
_الان میاد دیگه
ارسلان:مبارک باشه اقا لئو
اصن کی دوماد شدی ک الان بابا شی؟
مهراب :همینو بگو
این خودش بچس بعد بیاد بچه داری کنه عجب
_من؟بهتون نشون میدم
یَک بابایی شم یَک بابایی شم ک
پانیذ:ببینیم و تعریف کنیم
زن داری و بچه داری اصن عالی
پرستار از اتاق اومد بیرون و بچه رو داد دستمون
کپی برابر اصل دنیا بود
مژه های بلندش.موهای خرماییش و چشم مشکی
لبای سرخش
حالم عالی بود بیش از اندازه خوب بودم
پانیذ: اخداااااا
من ب فداش چقد خوشگله بده بغلم قشنگمو
دیانا و پانیذ هی قربون صدقش میرفتن و ارسلان و مهراب هی تیکه مپیروندن
دو ماه بعد
دو ماه از به دنیا اومدن بچمون میگذشت و یا اینکه درده ز.ایمان مونده بود ولی با بودن رضا و گندم(( دخترشون)) هیچ غمی تو دلم نمونده بود
برای شام همرو دعوت کردم ک دور هم باشیم و این شادی هیچوقت فراموش شدنی نبود 🥲🫀
پایان...
ولی دلم خیلی واسه این رمان تنگ میشه.
#رضا
دو ساعت از رفتن دنیا به اتاق عمل گذشته بود
خیلی استرس داشتم
تقریبا همه پرستارا متوجهش شده بودن
ک یکهو دکتر با لبخند عمیقی بهم نگاه کرد و از اتاق خارج شد
_خانم دکتر بچه و مادرش حالشون خوبه؟
+مادرش ک طبیعیه حالش بد باشه ولی بچه سالمه سالمه
یه دختر سفید و خوشگل ک الان میاد تو بغله باباییش
تبریک میگم
_مچکرمممم خیلی خوشال شدم
کی میتونم برم مامانشو بببنم؟
+اع... الان ک نمیتونید چون حالش زیادی اوکی نیست ولی هر وقت شد بهتون خبرشو میدم
_بازم ممنون
دکتر رفت و بلافاصله بعد پانیذ و مهراب و دیانا و ارسلان اومدن
پانیذ : واهای رضا ببخشید خیلی ترافیک بود
حاله دنیا خوبه؟
_نفس بگیر پانیذ جون آره خوبه دکتر گف طبیعیه ک یکم حالش اوکی نیست ولی بچمون حالش عالیههه
+ای من ب فداش دورش بگردمممممم منننننن اخ
دیانا : خاله قربونش بره کی میتونم ببینمش
_الان میاد دیگه
ارسلان:مبارک باشه اقا لئو
اصن کی دوماد شدی ک الان بابا شی؟
مهراب :همینو بگو
این خودش بچس بعد بیاد بچه داری کنه عجب
_من؟بهتون نشون میدم
یَک بابایی شم یَک بابایی شم ک
پانیذ:ببینیم و تعریف کنیم
زن داری و بچه داری اصن عالی
پرستار از اتاق اومد بیرون و بچه رو داد دستمون
کپی برابر اصل دنیا بود
مژه های بلندش.موهای خرماییش و چشم مشکی
لبای سرخش
حالم عالی بود بیش از اندازه خوب بودم
پانیذ: اخداااااا
من ب فداش چقد خوشگله بده بغلم قشنگمو
دیانا و پانیذ هی قربون صدقش میرفتن و ارسلان و مهراب هی تیکه مپیروندن
دو ماه بعد
دو ماه از به دنیا اومدن بچمون میگذشت و یا اینکه درده ز.ایمان مونده بود ولی با بودن رضا و گندم(( دخترشون)) هیچ غمی تو دلم نمونده بود
برای شام همرو دعوت کردم ک دور هم باشیم و این شادی هیچوقت فراموش شدنی نبود 🥲🫀
پایان...
ولی دلم خیلی واسه این رمان تنگ میشه.
۸.۹k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.