پارت اول
پارت اول
یونگی ویو
فاک بازم نقشم لو رفت میدونم کار اون یوجون عوضی هست چند نفر فرستادم دنبالش تا بیارنش ،
~آقا داشته فرار میکرده ،سعی کردم با روی خوش ازش حرف بکشم ولی این خائن دیگه شورشو در آورده
عصبی شدم و یه گلوله تو سرش خالی کردم به محض شلیلک دستور دادم همون اطراف
_سریع تن لششو از اینجا گم و گور کنید
وقتی ولش کردم دیدم یه دختر خیلی جذاب رفت سمتش معلوم بود ترسیده
_
جنی ویو
داشتم تو کوچه راه میرفتم که صدای شلیک گلوله شنیدم رفتم به سمت صدا دیدم یه مرد مسن افتاده روی زمین و کلی خون ازش رفته با دیدن اون صحنه حس کردم نفس تنگیم برگشته
فلش بک دوسال پیش
(+مامان کی میخواین برین مهمانی شراب خونه عمو چانگ
مامان جنی:دخترم داریم آماده میشیم چه عجله ای هست تو که قرار نیست بیای چرا غر میزنی
+هیچی همینجوری
مامان نمیدونست توی ذهن جنی چی میگذرد مامانم خبر نداره میخوایم با رزي بریم بار
بعد 20مین بالاخره رفتن زنگ زدم به رزی گفتم آماده بشه بریم بار رفتم دنبال رزي رفتیم بار نیم ساعت گذشته بود که زنگ زدن به من و گفتن والدینم طی تصادف فوت شدم از اون روز به بعد من همیشه نفس تنگی داشتم به خاطر حس ترس و استرس و شوک اون روز )
زمان حال:
با دیدن اون مرد مسن یاد چهره و بدن خونی والدینم افتادم
یونگی ویو
فاک بازم نقشم لو رفت میدونم کار اون یوجون عوضی هست چند نفر فرستادم دنبالش تا بیارنش ،
~آقا داشته فرار میکرده ،سعی کردم با روی خوش ازش حرف بکشم ولی این خائن دیگه شورشو در آورده
عصبی شدم و یه گلوله تو سرش خالی کردم به محض شلیلک دستور دادم همون اطراف
_سریع تن لششو از اینجا گم و گور کنید
وقتی ولش کردم دیدم یه دختر خیلی جذاب رفت سمتش معلوم بود ترسیده
_
جنی ویو
داشتم تو کوچه راه میرفتم که صدای شلیک گلوله شنیدم رفتم به سمت صدا دیدم یه مرد مسن افتاده روی زمین و کلی خون ازش رفته با دیدن اون صحنه حس کردم نفس تنگیم برگشته
فلش بک دوسال پیش
(+مامان کی میخواین برین مهمانی شراب خونه عمو چانگ
مامان جنی:دخترم داریم آماده میشیم چه عجله ای هست تو که قرار نیست بیای چرا غر میزنی
+هیچی همینجوری
مامان نمیدونست توی ذهن جنی چی میگذرد مامانم خبر نداره میخوایم با رزي بریم بار
بعد 20مین بالاخره رفتن زنگ زدم به رزی گفتم آماده بشه بریم بار رفتم دنبال رزي رفتیم بار نیم ساعت گذشته بود که زنگ زدن به من و گفتن والدینم طی تصادف فوت شدم از اون روز به بعد من همیشه نفس تنگی داشتم به خاطر حس ترس و استرس و شوک اون روز )
زمان حال:
با دیدن اون مرد مسن یاد چهره و بدن خونی والدینم افتادم
۵.۶k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.