Kims reign

Kim's reign
PART8


---

اون شب هوا سنگین بود. انگار حتی باد هم نمی‌خواست حرکت کنه. هانا توی اتاقش قدم می‌زد. حرفای میرا توی ذهنش مثل چکش می‌کوبیدن: «ملکه فهمیده... از این خوشش نمیاد...»

اما هنوز مطمئن نبود تهیونگ واقعاً حسی بهش داره یا نه. اون فقط یه خدمتکاره... اگه ملکه بخواد کاری کنه، هیچ‌کس نمی‌تونه جلوشو بگیره.

در همین فکر بود که صدای در اومد. آروم بازش کرد. تهیونگ بود.

— باید باهات حرف بزنم. همین الان.

بدون حرف، همراهش راه افتاد. از راهروهای خلوت گذشتن و به باغ سلطنتی رسیدن. ماه کامل بود. نورش افتاده بود روی صورت تهیونگ، و نگاهش جدی‌تر از همیشه.

— تو نباید اینجا بمونی.

هانا جا خورد.
— چی؟ یعنی چی؟

تهیونگ مکثی کرد. نگاهش رفت سمت ماه.
— ملکه دنبال فرصته تا حذفِت کنه. چون تو تنها کسی هستی که تو قصر، به دلم نزدیک شدی. و اون از دل من می‌ترسه.

هانا نگاهش کرد. اون لحظه، هیچ چیزی نگفت. فقط سکوت. یه سکوت سنگین و پُر از حس.

— پس... چی کار باید بکنم؟ فرار کنم؟ قایم شم؟

تهیونگ برگشت سمتش.
— نه. من ازت محافظت می‌کنم. ولی باید قوی‌تر بشی. خیلی زود جنگ قدرت شروع می‌شه... مادرم، وزیرها، حتی برادرم یووون...

هانا با تعجب گفت:
— یووون؟ مگه اون طرف تو نیست؟

تهیونگ لبخند تلخی زد.
— تو سلطنت، هیچ‌کس واقعاً طرف کسی نیست.

همون لحظه صدای پا اومد. محافظی با اضطراب وارد شد.

— شاهزاده... ملکه الان دنبال شماست. درباره‌ی دختری به اسم هانا سوال پرسیده. گفت اگه تا صبح پیداش نکنیم، خودش ترتیبشو می‌ده...

هانا یخ زد. تهیونگ مشت‌هاشو گره کرد.
— از این لحظه، تو دیگه خدمتکار نیستی.

— پس چی هستم؟

تهیونگ قدمی به سمتش برداشت.
— کسی که باید کنارش باشی. هر طور که بشه... هانا.


---
دیدگاه ها (۹)

Kim's reignPART 9---از همون لحظه‌ای که تهیونگ گفت: «تو دیگه ...

ĸiм's 𝑟𝑒𝑖𝑔𝑛𝑃𝐴𝑅𝑇: 10---اون شب، صدای طبل سلطنتی، آروم و سنگین ...

Kim's reignPART7---اون شب، هانا خوابش نمی‌برد. تو ذهنش فقط ص...

Kim's reignPART6---تمرینات ادامه داشت. هر روز بیشتر از روز ق...

سایه‌ی سه و سه دقیقه: قسمت هجدهمصبح سرد و بی‌نور بود. بخار ا...

پارت : ۱۸

#رئیس پدرم#PART_9ناباور گفتمته.چی؟!نیشخندی زد کوک.باید از پد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط