رویای منp⁶
درحالی که شربت دستم بود یه نفر باهام برخورد کرد. برگشتم و دیدم یه نفر با یه استایل عجیب و خفن اومده تولدم
+جلو پاتو ببین
-معذرت
آنا:کی بود؟
+نمیدونم. اصلا من دعوتش کردم؟
-جونگکوک نبود
+وایییی... راس میگی جز اون کیمی تونه باشه؟؟
-چه خفنه
+به تیپ عجیبش نگاه نکن یه ازخودراضی بیش نیست
-اها
+دیدی یه معذرت خواهی خشک کرد و رفت ازش بدم میاددد
آنا خندش گرفته بود
+اصلا بیا ما ام عین بقیه بپر بپر کنیم جیغ بزنیم
-اوک بریم
جیغ و داد کردیمو نوبت رسید به بریدن کیک
-زود باش ببرش
همه:۱،۲،۳....
-هورااااا تولدت مبارک اسکل خانوممم
+خودتی تو روز تولدمم کرم میریزی
همه داشتند تشویق میکردند غیر یه آدم بی خاصیتی که اون گوشه نشسته بود و کاری نمیکرد
اصلا نمیومد بهتر بود
+ببین حتی تو برش کیک هم تشویقم نمیکنه
-شاید جشن دوست نداره
+پس آدم نیس
و هردو باهم خندیدیم
باز دوباره همه داشتند جیغ میزدند و بپر بپر میکردن تا کیک آماده بشه
-لیا من یه لحظه باید برم کادو رو کامل آمادش کنم جلدشو چند دقیقه دیگه میام
+سوپرایز؟
-مطمئنم خوشت میاد
+اوکی من همینجا هستم
-باشه پس
و رفت.
حدود۱۰ دقیقه گذشت اما نیومد. نمیدونم چیشد که یاد مادرم افتادم. مامان چرا تو نیستی؟ هرسال برای تولد تو کنارم بودی تنهام نمیذاشتی نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده چرا رفتی ها؟ و دوباره بغض کردم و نزدیک بود اشکام سرازیر شن. برای یه لحظه احساس کردم اینجا فقط یه غریبم هیشکی حواسش به من نیست با اینکه تولد منه.
همه برای خوش گذرونی اومدن و فقط فکر میکنند یه جشنه اما اگه تو اینجا بودی همچین حسی نداشتی. خوشحالیت از متولد شدن من تو این روز بود نه فقط جشن و کیک و رقص. برای بار دوم بغض کردم ولی نمیخواستم جشنو خراب کنم پس خیلی سوسکی زدم بیرون از تالار.
همین که پامو تو حیاط گذاشتم اشکام از چشمام سرازیر شدن. رفتم رو یه نیمکت نشستم و چون میدونستم کسی نیست و صدام نمیرفت بلند بلند گریه کردم.
اما انگار اشتباه فکر میکردم.
صدای نفس و قدم های کسی رو حس کردم که داره هر لحظه نزدیک تر میشه
و کنارم نشست.
-میشه بپرسم توروز به این خوبی چرا گریه میکنین؟
آشنا بود
سرمو بلند کردم بله جونگ کوک
اهمیت ندادم و باز گریه کردم. تقصیر خودم نبود . خیلی سخته کسی که خیلی دوسش داری جلوی چشمات بمیره و تو خیلی راحت بیای اینجا و بخوای خوشحالی کنی و برقصی. نمیتونستم حرف بزنم و فقط فکر مامانم بودم
-میشه دلیلشو بگین
باز شروع به گریه کردن کردم بدون هیچ حرفی
و بعد..
دوباره اون گرما رو حس کردم. سرمو بلدن کردم و دیدم که تو نزدیک ترین فاصله به اون چسبیدم و دستشو رو مو هام حس کردم.
قلبم تند تند میزد ولی اهمیت ندادم. درسته ازش خوشم نمیاد اما تو همچین شرایطی احتیاج به همچین حسی داشتم پس تکون نخوردم و چند دقیقه تو بغلش موندم
بعد۱۰ دقیقه
-لیا شی
تونستم حرف بزنم
+ببخشید که انقد زحمت دادم من..
-لازم به عذر خواهی نیست
+اما شما..
-گفتم که
هیچی نگفتم
-الان میشه بپرسم چرا گریه میکردین آخه امروز تولدتونه
+بله
+دوسال پیش مامانم جلوی چشمام تصادف کرد و مرد و الانم من دارم بدون اون اینجا جشن میگیرم. هرسال اون کنارم بود بهم بیشتر از هرکسی اهمیت میداد اما الان.. واقعا دلم براش تنگ شده
-بله میفهمم! متاسفم
+شما برید تو من میام خودم
-نه همنیجا خوبه
-میشه بیشتر از خودتون بگین؟
+۲۳سالمه
-اهان منم۲۶
چی؟ فقط سه سال؟
-لیا شی میدونم سخته که کسی که همیشه کنارتون بوده یه دفعه ترکتون کنه اما این دلیل نمیشه شما بهترین روز اون فرد رو خراب کنین
+چی
-قطعا بهترین روز عمرش امروز بوده و دوست داره شما امروز بخندین تا اینکه بخواین به خاطرشون گریه کنین
راست میگفت. من چه غلطی کردم؟ چرا اینکارو کردم؟
-سرده بهتره بریم تو
+بله بریم
رفتم و یه گوشه نشستم تا آنا بیاد..
فالور رو برسونین به :
170 تا پارت بعدی رو بزارم براتون
+جلو پاتو ببین
-معذرت
آنا:کی بود؟
+نمیدونم. اصلا من دعوتش کردم؟
-جونگکوک نبود
+وایییی... راس میگی جز اون کیمی تونه باشه؟؟
-چه خفنه
+به تیپ عجیبش نگاه نکن یه ازخودراضی بیش نیست
-اها
+دیدی یه معذرت خواهی خشک کرد و رفت ازش بدم میاددد
آنا خندش گرفته بود
+اصلا بیا ما ام عین بقیه بپر بپر کنیم جیغ بزنیم
-اوک بریم
جیغ و داد کردیمو نوبت رسید به بریدن کیک
-زود باش ببرش
همه:۱،۲،۳....
-هورااااا تولدت مبارک اسکل خانوممم
+خودتی تو روز تولدمم کرم میریزی
همه داشتند تشویق میکردند غیر یه آدم بی خاصیتی که اون گوشه نشسته بود و کاری نمیکرد
اصلا نمیومد بهتر بود
+ببین حتی تو برش کیک هم تشویقم نمیکنه
-شاید جشن دوست نداره
+پس آدم نیس
و هردو باهم خندیدیم
باز دوباره همه داشتند جیغ میزدند و بپر بپر میکردن تا کیک آماده بشه
-لیا من یه لحظه باید برم کادو رو کامل آمادش کنم جلدشو چند دقیقه دیگه میام
+سوپرایز؟
-مطمئنم خوشت میاد
+اوکی من همینجا هستم
-باشه پس
و رفت.
حدود۱۰ دقیقه گذشت اما نیومد. نمیدونم چیشد که یاد مادرم افتادم. مامان چرا تو نیستی؟ هرسال برای تولد تو کنارم بودی تنهام نمیذاشتی نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده چرا رفتی ها؟ و دوباره بغض کردم و نزدیک بود اشکام سرازیر شن. برای یه لحظه احساس کردم اینجا فقط یه غریبم هیشکی حواسش به من نیست با اینکه تولد منه.
همه برای خوش گذرونی اومدن و فقط فکر میکنند یه جشنه اما اگه تو اینجا بودی همچین حسی نداشتی. خوشحالیت از متولد شدن من تو این روز بود نه فقط جشن و کیک و رقص. برای بار دوم بغض کردم ولی نمیخواستم جشنو خراب کنم پس خیلی سوسکی زدم بیرون از تالار.
همین که پامو تو حیاط گذاشتم اشکام از چشمام سرازیر شدن. رفتم رو یه نیمکت نشستم و چون میدونستم کسی نیست و صدام نمیرفت بلند بلند گریه کردم.
اما انگار اشتباه فکر میکردم.
صدای نفس و قدم های کسی رو حس کردم که داره هر لحظه نزدیک تر میشه
و کنارم نشست.
-میشه بپرسم توروز به این خوبی چرا گریه میکنین؟
آشنا بود
سرمو بلند کردم بله جونگ کوک
اهمیت ندادم و باز گریه کردم. تقصیر خودم نبود . خیلی سخته کسی که خیلی دوسش داری جلوی چشمات بمیره و تو خیلی راحت بیای اینجا و بخوای خوشحالی کنی و برقصی. نمیتونستم حرف بزنم و فقط فکر مامانم بودم
-میشه دلیلشو بگین
باز شروع به گریه کردن کردم بدون هیچ حرفی
و بعد..
دوباره اون گرما رو حس کردم. سرمو بلدن کردم و دیدم که تو نزدیک ترین فاصله به اون چسبیدم و دستشو رو مو هام حس کردم.
قلبم تند تند میزد ولی اهمیت ندادم. درسته ازش خوشم نمیاد اما تو همچین شرایطی احتیاج به همچین حسی داشتم پس تکون نخوردم و چند دقیقه تو بغلش موندم
بعد۱۰ دقیقه
-لیا شی
تونستم حرف بزنم
+ببخشید که انقد زحمت دادم من..
-لازم به عذر خواهی نیست
+اما شما..
-گفتم که
هیچی نگفتم
-الان میشه بپرسم چرا گریه میکردین آخه امروز تولدتونه
+بله
+دوسال پیش مامانم جلوی چشمام تصادف کرد و مرد و الانم من دارم بدون اون اینجا جشن میگیرم. هرسال اون کنارم بود بهم بیشتر از هرکسی اهمیت میداد اما الان.. واقعا دلم براش تنگ شده
-بله میفهمم! متاسفم
+شما برید تو من میام خودم
-نه همنیجا خوبه
-میشه بیشتر از خودتون بگین؟
+۲۳سالمه
-اهان منم۲۶
چی؟ فقط سه سال؟
-لیا شی میدونم سخته که کسی که همیشه کنارتون بوده یه دفعه ترکتون کنه اما این دلیل نمیشه شما بهترین روز اون فرد رو خراب کنین
+چی
-قطعا بهترین روز عمرش امروز بوده و دوست داره شما امروز بخندین تا اینکه بخواین به خاطرشون گریه کنین
راست میگفت. من چه غلطی کردم؟ چرا اینکارو کردم؟
-سرده بهتره بریم تو
+بله بریم
رفتم و یه گوشه نشستم تا آنا بیاد..
فالور رو برسونین به :
170 تا پارت بعدی رو بزارم براتون
۹.۰k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.