رویای من p⁵
برای جشن تولدم باید بعضی از دوستامم دعوت میکردم. قرار بود تو تالار برگزار بشه. پس رفتم سراغ بهترین دوستم
درشونو زدم
+آنا
-اومدم
-سلام خوبی لیا دلم برات تنگ شده بود چرا این مدت نیومدی سراغم ها چون خونمون دوره؟ منو به این میف..
+مهلت بده! سلام خوبی
-نه به خوبی شما
+ببین ببخشید این مدت واقعا سرم شلوغ بود نتونستم بیام میبخشی؟
-باشه حالا بیا تو
+اوک
-بگو ببینم چیکار میکنی انقد سرت شلوغه؟
+دانشگاه و کلاس و تازگیا تو گالری کار میکنم
-چه عجب خانم تشریف بردن
+دیگه دیدم بدون من نمیتونن گفتم عیب نداره منم رفتم
-قهوه میخوری؟
+آره
-بیا
درحالی که داشتم لیوان قهوه رو مینوشیدم گفتم
+آنا میدونی که هفته بعد تولدمه
-بله یادم نرفته کادوتم آمادس
+ممنون. اومدم دعوتت کنم
-دعوتمم نمیکردی میومدم عین بعضیا بی معرفت نیستم
و هردو باهم خندیدیم.
-خوشحالم تونستی مستقل شی
+بله و با زور بابام اون مدیر از خودراضی هم دعوت کردم تو تولدم
- خوبه که اونم بیاد. چند سالشه؟
+نپرسیدم
-آها اسمش چیه
+جئون جونگ کوک
بعد چند ساعت ازش خداحافظی کردم و رفتم
+سلام بابا
-سلام دخمل قشنگم چطوری
+عین همیشم
-آنا هم میاد؟
+آره
-جونگ کوکم صد درصد میاد دیگه؟
+گفت نمیدونم شاید
-آهان
نمیدونم چرا گیر داده یه اون از خودراضی که با نجات دادن من فقط منت میزاره ترجیح میدادم بمیرم تا منتاشو تحمل کنممم!!!
_____
با کلاسامو و دانشگاه و شرکت تو گالری یه هفته گذشت و فردا تولدمه
چشممو از خواب باز کردم و آماده شدم برم گالری
یه شلوار بگ و لباس آستین دار سفید انتخاب کردم و موهامو بستمو رفتم
رفتم تو دفتر و وسایلم رو جا به جا کردم و بعد رفتم پایین.
یه خانومی اون پایین بود و بهم گفت:
-خانم شما میدونین این عکس کار کیه؟
+کار خودمه لیا کیم یون
-خیلی با استعدادین
+ممنون
حوصلم سر رفته بود پس باز رفتم بالا تا آقای کوک رو دیدم
+سلام
-سلام
+برای تولدم هستین؟
-شاید
(زیر لب)+ خیلی چندشی
-شنیدم
+یعنییی چیزه گفتم.. گفت..م
-من پایین کار دارم
اصلا برو به درک نیا تولدم از ارزشام چیزی کم نمیشه
خسته رفتم خونه ساعت تقریبا۷:۴۵ بود و ولو شدم رو تخت
خدمتکار: خانم شام حاضره
+نمیخورم
و خوابیدم و صبح ساعت۱۱:۳۰ بیدار شدم
-دخترم بیدار نمیشی؟
+سلامممم
-امروز یه ستاره خوشگل از آسمون اومد زمین باید خوشحال باشیم
+بابا دوست دارم
-منم همینطور لیا تو بهترین دختر دنیایی
+توام بهترین بابای دنیا
امروز دانشگاه نداشتم ولی بعد کلاسم تقریبا ساعت۵:۳۰ رفتیم تو تالار اما قبلش یه لباس خوشگل انتخاب کردم البته زیاد جینگیل مینگیل نداشت چون من سلیقم این نیست
همه بودن و واقعا بهترین جشن تولد عمرم بود
-سلام لیا
+سلام آنا خوبی چه حالی میده
-آره پر از انرژیه
+من تاحالا انقد بهم خوش نگذشته بود
شربت آوردن جلومون و یکی یدونه برداشتیم
-ممنون
+تنکیو
-بابا خارجی
بوم بوم بوم بوم
همه در حال بالا پایین پریدن بودن و جیغ و داد تا اینکه....
بعدیو میزارم بعدش باید زیادمون کنین بله دیگه
درشونو زدم
+آنا
-اومدم
-سلام خوبی لیا دلم برات تنگ شده بود چرا این مدت نیومدی سراغم ها چون خونمون دوره؟ منو به این میف..
+مهلت بده! سلام خوبی
-نه به خوبی شما
+ببین ببخشید این مدت واقعا سرم شلوغ بود نتونستم بیام میبخشی؟
-باشه حالا بیا تو
+اوک
-بگو ببینم چیکار میکنی انقد سرت شلوغه؟
+دانشگاه و کلاس و تازگیا تو گالری کار میکنم
-چه عجب خانم تشریف بردن
+دیگه دیدم بدون من نمیتونن گفتم عیب نداره منم رفتم
-قهوه میخوری؟
+آره
-بیا
درحالی که داشتم لیوان قهوه رو مینوشیدم گفتم
+آنا میدونی که هفته بعد تولدمه
-بله یادم نرفته کادوتم آمادس
+ممنون. اومدم دعوتت کنم
-دعوتمم نمیکردی میومدم عین بعضیا بی معرفت نیستم
و هردو باهم خندیدیم.
-خوشحالم تونستی مستقل شی
+بله و با زور بابام اون مدیر از خودراضی هم دعوت کردم تو تولدم
- خوبه که اونم بیاد. چند سالشه؟
+نپرسیدم
-آها اسمش چیه
+جئون جونگ کوک
بعد چند ساعت ازش خداحافظی کردم و رفتم
+سلام بابا
-سلام دخمل قشنگم چطوری
+عین همیشم
-آنا هم میاد؟
+آره
-جونگ کوکم صد درصد میاد دیگه؟
+گفت نمیدونم شاید
-آهان
نمیدونم چرا گیر داده یه اون از خودراضی که با نجات دادن من فقط منت میزاره ترجیح میدادم بمیرم تا منتاشو تحمل کنممم!!!
_____
با کلاسامو و دانشگاه و شرکت تو گالری یه هفته گذشت و فردا تولدمه
چشممو از خواب باز کردم و آماده شدم برم گالری
یه شلوار بگ و لباس آستین دار سفید انتخاب کردم و موهامو بستمو رفتم
رفتم تو دفتر و وسایلم رو جا به جا کردم و بعد رفتم پایین.
یه خانومی اون پایین بود و بهم گفت:
-خانم شما میدونین این عکس کار کیه؟
+کار خودمه لیا کیم یون
-خیلی با استعدادین
+ممنون
حوصلم سر رفته بود پس باز رفتم بالا تا آقای کوک رو دیدم
+سلام
-سلام
+برای تولدم هستین؟
-شاید
(زیر لب)+ خیلی چندشی
-شنیدم
+یعنییی چیزه گفتم.. گفت..م
-من پایین کار دارم
اصلا برو به درک نیا تولدم از ارزشام چیزی کم نمیشه
خسته رفتم خونه ساعت تقریبا۷:۴۵ بود و ولو شدم رو تخت
خدمتکار: خانم شام حاضره
+نمیخورم
و خوابیدم و صبح ساعت۱۱:۳۰ بیدار شدم
-دخترم بیدار نمیشی؟
+سلامممم
-امروز یه ستاره خوشگل از آسمون اومد زمین باید خوشحال باشیم
+بابا دوست دارم
-منم همینطور لیا تو بهترین دختر دنیایی
+توام بهترین بابای دنیا
امروز دانشگاه نداشتم ولی بعد کلاسم تقریبا ساعت۵:۳۰ رفتیم تو تالار اما قبلش یه لباس خوشگل انتخاب کردم البته زیاد جینگیل مینگیل نداشت چون من سلیقم این نیست
همه بودن و واقعا بهترین جشن تولد عمرم بود
-سلام لیا
+سلام آنا خوبی چه حالی میده
-آره پر از انرژیه
+من تاحالا انقد بهم خوش نگذشته بود
شربت آوردن جلومون و یکی یدونه برداشتیم
-ممنون
+تنکیو
-بابا خارجی
بوم بوم بوم بوم
همه در حال بالا پایین پریدن بودن و جیغ و داد تا اینکه....
بعدیو میزارم بعدش باید زیادمون کنین بله دیگه
۶.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.