رمان یادت باشد ۱۸۵
#رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_هشتاد_و_پنج
شنیدن این خبر برایم سنگین بود. خیلی ناراحت شدم. گفتم من با هر مأموریتی که رفتی مخالفت نکردم. نباید بدونم تو داری میری کشور غریب؟ من منتظرم رزمایش دو روزه تموم بشه، تو برگردی. اون وقت نباید بدونم تو داری میری سامرا، ممکنه یکی دو ماه نباشی؟ از لغوشدن پرواز به حدی ناراحت بود که اصلا حرفش نمی آمد، ولی من ته دلم خوشحال بودم. روی موتور هم که بودیم لام تا کام حرف نزد. تا چند روز حال خوبی نداشت. مأموریت های داخل کشور زیاد میرفت. از ماموریت های یکی روزه گرفته تا ده پونزده روزه. اکثرشان را هم به پدر مادر حمید خم اطلاع نمیدادیم. این که نگران نشوند، ولی این اولین باری بود که حرف ماموریت طولانی خارج از کشور این همه جدی مطرح شده بود. عراق انتخاب خودش بود. گفته بودند برای رفتن مختار هستید. هیچ اجباری نیست. حتی خودتان می توانید انتخاب کنید که سوریه بروید یا عراق را انتخاب کرده بود. دوست داشت مدافع حرم پدر امام زمان در سامرا باشد.
یک مقدار پول داشتیم که برای ساخت خانه می خواستیم پس انداز کنیم . حمید ، اصرار داشت که من حساب بانکی باز کنم و این پول به اسم من باشد. موقع خوردن صبحانه گفت امروز من دیرتر میرم تا با هم بریم بانک. یه حساب باز کن پولمون رو بذاریم اونجا. فردا روزی اتفاقی میفته برای من. حس خوبی ندارم. این پول به اسم تو باشه بهتره. راضی نشدم. گفتم یعنی چی که اتفاقی برای من میوفته اتفاقا چون می خوام اون اتفاق بد نیفته، باید بری به اسم خودت حساب باز کنی. اصرار که کرد،قهر کردم. افتادم روی دنده ی لج تا این حرف ها از......
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
شنیدن این خبر برایم سنگین بود. خیلی ناراحت شدم. گفتم من با هر مأموریتی که رفتی مخالفت نکردم. نباید بدونم تو داری میری کشور غریب؟ من منتظرم رزمایش دو روزه تموم بشه، تو برگردی. اون وقت نباید بدونم تو داری میری سامرا، ممکنه یکی دو ماه نباشی؟ از لغوشدن پرواز به حدی ناراحت بود که اصلا حرفش نمی آمد، ولی من ته دلم خوشحال بودم. روی موتور هم که بودیم لام تا کام حرف نزد. تا چند روز حال خوبی نداشت. مأموریت های داخل کشور زیاد میرفت. از ماموریت های یکی روزه گرفته تا ده پونزده روزه. اکثرشان را هم به پدر مادر حمید خم اطلاع نمیدادیم. این که نگران نشوند، ولی این اولین باری بود که حرف ماموریت طولانی خارج از کشور این همه جدی مطرح شده بود. عراق انتخاب خودش بود. گفته بودند برای رفتن مختار هستید. هیچ اجباری نیست. حتی خودتان می توانید انتخاب کنید که سوریه بروید یا عراق را انتخاب کرده بود. دوست داشت مدافع حرم پدر امام زمان در سامرا باشد.
یک مقدار پول داشتیم که برای ساخت خانه می خواستیم پس انداز کنیم . حمید ، اصرار داشت که من حساب بانکی باز کنم و این پول به اسم من باشد. موقع خوردن صبحانه گفت امروز من دیرتر میرم تا با هم بریم بانک. یه حساب باز کن پولمون رو بذاریم اونجا. فردا روزی اتفاقی میفته برای من. حس خوبی ندارم. این پول به اسم تو باشه بهتره. راضی نشدم. گفتم یعنی چی که اتفاقی برای من میوفته اتفاقا چون می خوام اون اتفاق بد نیفته، باید بری به اسم خودت حساب باز کنی. اصرار که کرد،قهر کردم. افتادم روی دنده ی لج تا این حرف ها از......
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
۷.۱k
۱۰ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.