رمان یادت باشد ۱۸۷
#رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_هشتاد_و_هفت
مشخص کرده بودند را حتما بخوانند. آیه نهم سوره یاسین «و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فأغشیناهم فهم لا یبصرون» را زیاد میخواند تا آقای محمد رضایی چه خودش چه پیکرش دست دشمن و داغشی ها نیفتاده باشد.
سر تعریف خواب برای آقای محمدرضایی خیلی حساس بود. میگفت
این خواب چه خوب، چه بد، اگه به گوش این خانواده برسه باعث میشه ناراحتی پیش بیاد. به جای این کار ها متوسل بشیم. ختم ذکر و قرآن بگیریم که زودتر از آقای محمدرضایی خبری بشه. این خانواده از این بی خبری خیلی زجر میکشن. برادر آقای محمدرضایی هم در دفاع مقدس پیکرش مفقود شده بود. این جنس انتظار واقعا سخت و جان کاه بود.
ماه رمضان مثل سال قبل دوره کتابخوانی داشتیم. از طرفی امتحانات پایان ترم من بلافاصله بعد از ماه رمضان افتاده بود. شب قبل از اولین امتحان به حمید گفتم شوهر عزیزم! شام امشب با تو. ببینم چه می کنی. تا شام رو حاضر کنی، من چند صفحه ای درسم رو مرور کنم. بعد هم گرسنه و تشنه اش رفتم سر درس تا تا غذا آماده بشود. یک ساعت گذشت شد دوساعت خبری نبود. رفتم آشپزخانه دیدم بله! سیب زمینی ها را با دقت تمام انگار خط کش گذاشته باشد خرد کرده گذاشته روی اجاق، ولی آنقدر شعله اجاق گاز را کم کرده بود که خود تابه هم داغ نشده بود، چه برسه به سیب زمینی ها! گفتم وای حمید روده بزرگه، روده کوچیکه رو قورت داد! خب شعله رو زیاد کن. با آرامشی مثال زدنی گفت عزیزم! هولم نکن! باید مغزپخت...
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
مشخص کرده بودند را حتما بخوانند. آیه نهم سوره یاسین «و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فأغشیناهم فهم لا یبصرون» را زیاد میخواند تا آقای محمد رضایی چه خودش چه پیکرش دست دشمن و داغشی ها نیفتاده باشد.
سر تعریف خواب برای آقای محمدرضایی خیلی حساس بود. میگفت
این خواب چه خوب، چه بد، اگه به گوش این خانواده برسه باعث میشه ناراحتی پیش بیاد. به جای این کار ها متوسل بشیم. ختم ذکر و قرآن بگیریم که زودتر از آقای محمدرضایی خبری بشه. این خانواده از این بی خبری خیلی زجر میکشن. برادر آقای محمدرضایی هم در دفاع مقدس پیکرش مفقود شده بود. این جنس انتظار واقعا سخت و جان کاه بود.
ماه رمضان مثل سال قبل دوره کتابخوانی داشتیم. از طرفی امتحانات پایان ترم من بلافاصله بعد از ماه رمضان افتاده بود. شب قبل از اولین امتحان به حمید گفتم شوهر عزیزم! شام امشب با تو. ببینم چه می کنی. تا شام رو حاضر کنی، من چند صفحه ای درسم رو مرور کنم. بعد هم گرسنه و تشنه اش رفتم سر درس تا تا غذا آماده بشود. یک ساعت گذشت شد دوساعت خبری نبود. رفتم آشپزخانه دیدم بله! سیب زمینی ها را با دقت تمام انگار خط کش گذاشته باشد خرد کرده گذاشته روی اجاق، ولی آنقدر شعله اجاق گاز را کم کرده بود که خود تابه هم داغ نشده بود، چه برسه به سیب زمینی ها! گفتم وای حمید روده بزرگه، روده کوچیکه رو قورت داد! خب شعله رو زیاد کن. با آرامشی مثال زدنی گفت عزیزم! هولم نکن! باید مغزپخت...
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
- ۸.۰k
- ۱۲ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط