ارباب ثرورت (پارت آخر)
قهوه هارو داخل ماگ ریختم و رفتم تو پذیرایی و شوگا رو دیدم که روی مبل دو نفره روبه روی تلوزیون نشسته رفتم و کنارش نشستم
& شوگا
* جانم
& منو بخشیدی؟
* مگه چیکار کردی؟
& خب...
من قرار بود تو رو بکشم
* ها اون
راستش نه هنوز
& شوگااااا چیکار کنم؟
چیکار کنم منو ببخشی؟
هرکاری بگی میکنم
* هرکاری؟
& اره حتی اگع بگی خودتو پرت کن یا بگی...
* منو ببوس
& چ..چی؟
* منو ببوس
& و..ولی
* این تنها کاریه که اگه انجام بدی میتونم ببخشمت
& اگه این تنها کار باشه
و چرخیدم و به چشماش نگاه کردم و نفس عمیقی کشیدم و آروم نزدیک صورتش شدم و بوسیدمش
& الان بخشیدی؟
* آره
& خیلی خوشحالم
* چرا؟
چون بخشیدمت؟
& نه
* پس چی؟
& چون تو رو شناختم و عاشقت شدم
* عه از این حرفاهام بلدی و رو نکرده بودی؟
& پس چی
و هردو خندیدیم
* خب بیا قهوه مونو بخوریم تا سرد نشده
& باشه
* ا/ت
& جانم
* دوست دارم
& من بیشتر
و بعد محکم بغلم کرد
* همیشه کنارم بمون
& همیشه کنارتم قول میدم
و نفهمیدم کی توی بغلش خوابم برد
....
یه سال گذشت و شونه شوگا کامل خوب شد و من هنوزم تو شرکتش بودم و بیشتر وقتا میرفتم خونه اش
امروز وقتی زمان کار اداری تموم شد گفت که همه کارمندا باید بمونن کار مهمی باهاشون دارم برای همین همه موندیم شرکت
* خب همه هستن
من میخوام یه چیزی رو اعلام کنم
خانم ا/ت اگه میشه بیاین کنار من
اولش تعجب کردم ولی بعد رفتم پیشش
و بعد یه جعبه از جیبش در آورد و جلوم زانو زد
* با من ازدواج میکنی؟
اشک شوق چشمام رو پر کرد و تند تند سرم رو تکون دادم
بعد انگشترو داخل دستم کرد و بلند شد و صورتش رو بهم نزدیک کرد و بوسه ای رو شروع کرد و همه کارمندا دست میزدن
* همه شما به عروسی من و ا/ت دعوتیت همه تون باید بیاید
همه یه صدا گفتن حتما
چند ماه گذشت و امروز روز عروسیمون بود و من آرایشگاه بودم کارم تموم شد و شوگا اومد داخل
*واو خیلی خوشگل شدی الان که غش کنم
از این حرفش لبخند بزرگی زدم و خجالت کشیدم
* خب تا غش نکردم بیا بریم
باهم از آرایشگاه خارجشدیم
* با این لباس و قیافه درست شبیه فرشته ها شدی میدونستی؟
& هی زیادم خوشگل نشدم
* خوشگل بودی خوشگل تر شدی
& توعم خیلی خوشتیپ کردی و تیپ دخترکش زدی
* اووو پس چرا هنوز زنده ای؟
و خندید
& بی مزه و منم خندیدم
رسیدیم در دم تالار عروسی و بعد شوگا وارد شد و منم منتظر بابا موندم تا بیاد
بعد از چند دقیقه بابا اومد و دستم و تو دستاش حلقه کردم و وارد تالار شدیم و به سمت شوگا رفتیم
کنار شوگا رفتم وکشیش اومد
∆ خانم کیم ا/ت آیا شما قول میدهید تا آخر عمر کنار آقای مین یونگی در زمان بیماری و گرفتاری بمانید مگر اینکه مرگ شمارا از هم جدا کند؟
& بله
∆ آقای مین یونگی ایا قول میدهید تا اخر عمر کنار خانم کیم ا/ت در زمان بیماری و گرفتاری بمانید مگر اینکه مرگ شما را از هم جدا کند؟
* بله
∆ من شمارا رسما زن و شوهر اعلام میکنم
و بعد همو بوسیدیم و کل سالن دست زدن و منو شوگا زندگی ای که قرار بود تا زمات مرگمون ادامه داشته باشه رو شروع کردیم.
پایان🍒
کامنت و لایک یادتون نره
& شوگا
* جانم
& منو بخشیدی؟
* مگه چیکار کردی؟
& خب...
من قرار بود تو رو بکشم
* ها اون
راستش نه هنوز
& شوگااااا چیکار کنم؟
چیکار کنم منو ببخشی؟
هرکاری بگی میکنم
* هرکاری؟
& اره حتی اگع بگی خودتو پرت کن یا بگی...
* منو ببوس
& چ..چی؟
* منو ببوس
& و..ولی
* این تنها کاریه که اگه انجام بدی میتونم ببخشمت
& اگه این تنها کار باشه
و چرخیدم و به چشماش نگاه کردم و نفس عمیقی کشیدم و آروم نزدیک صورتش شدم و بوسیدمش
& الان بخشیدی؟
* آره
& خیلی خوشحالم
* چرا؟
چون بخشیدمت؟
& نه
* پس چی؟
& چون تو رو شناختم و عاشقت شدم
* عه از این حرفاهام بلدی و رو نکرده بودی؟
& پس چی
و هردو خندیدیم
* خب بیا قهوه مونو بخوریم تا سرد نشده
& باشه
* ا/ت
& جانم
* دوست دارم
& من بیشتر
و بعد محکم بغلم کرد
* همیشه کنارم بمون
& همیشه کنارتم قول میدم
و نفهمیدم کی توی بغلش خوابم برد
....
یه سال گذشت و شونه شوگا کامل خوب شد و من هنوزم تو شرکتش بودم و بیشتر وقتا میرفتم خونه اش
امروز وقتی زمان کار اداری تموم شد گفت که همه کارمندا باید بمونن کار مهمی باهاشون دارم برای همین همه موندیم شرکت
* خب همه هستن
من میخوام یه چیزی رو اعلام کنم
خانم ا/ت اگه میشه بیاین کنار من
اولش تعجب کردم ولی بعد رفتم پیشش
و بعد یه جعبه از جیبش در آورد و جلوم زانو زد
* با من ازدواج میکنی؟
اشک شوق چشمام رو پر کرد و تند تند سرم رو تکون دادم
بعد انگشترو داخل دستم کرد و بلند شد و صورتش رو بهم نزدیک کرد و بوسه ای رو شروع کرد و همه کارمندا دست میزدن
* همه شما به عروسی من و ا/ت دعوتیت همه تون باید بیاید
همه یه صدا گفتن حتما
چند ماه گذشت و امروز روز عروسیمون بود و من آرایشگاه بودم کارم تموم شد و شوگا اومد داخل
*واو خیلی خوشگل شدی الان که غش کنم
از این حرفش لبخند بزرگی زدم و خجالت کشیدم
* خب تا غش نکردم بیا بریم
باهم از آرایشگاه خارجشدیم
* با این لباس و قیافه درست شبیه فرشته ها شدی میدونستی؟
& هی زیادم خوشگل نشدم
* خوشگل بودی خوشگل تر شدی
& توعم خیلی خوشتیپ کردی و تیپ دخترکش زدی
* اووو پس چرا هنوز زنده ای؟
و خندید
& بی مزه و منم خندیدم
رسیدیم در دم تالار عروسی و بعد شوگا وارد شد و منم منتظر بابا موندم تا بیاد
بعد از چند دقیقه بابا اومد و دستم و تو دستاش حلقه کردم و وارد تالار شدیم و به سمت شوگا رفتیم
کنار شوگا رفتم وکشیش اومد
∆ خانم کیم ا/ت آیا شما قول میدهید تا آخر عمر کنار آقای مین یونگی در زمان بیماری و گرفتاری بمانید مگر اینکه مرگ شمارا از هم جدا کند؟
& بله
∆ آقای مین یونگی ایا قول میدهید تا اخر عمر کنار خانم کیم ا/ت در زمان بیماری و گرفتاری بمانید مگر اینکه مرگ شما را از هم جدا کند؟
* بله
∆ من شمارا رسما زن و شوهر اعلام میکنم
و بعد همو بوسیدیم و کل سالن دست زدن و منو شوگا زندگی ای که قرار بود تا زمات مرگمون ادامه داشته باشه رو شروع کردیم.
پایان🍒
کامنت و لایک یادتون نره
۴۹.۲k
۱۶ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.