پارت

پارت ۹


نفس

بالاخره شیدا آروم گرفت و رفتیم بیرون اصلا از نیک انتظار نداشتم واسه اولین روز برگشتش اینطوری واسه ی یه خرید عصبی بشه خب حالا ولش بعدا سرش در میارم

شیداآروم گفت: حالا که نشیتیم تو ماشین میشه بگید کجا میریم؟
من: فردا ناسلامتی روزه مادره ها تو واسه مامانت نمیخوای چیزی بخری؟؟؟
شیدا: واااااااااای
نیک: کوفت این دیگه چه طرزشه عین آدم تعجب کن دیگه
شیدا: مثل اینکه شما نمیدونین فرشته ها قابلیت ادم شدن رو ندارن؟
نیک: چرا ولی این مورد الان درباره شما اصلا صدق نمیکنه
شیدا: آهای منو ببین فک کنم تو جای ۴ سال فرانسه رفتن ۴ سال رفتی دهاتتون مه ادب یادت رفته که باید به یه خانوم اخترام بزاری
نیک: اتفاقا دهات ما خیلی وقته خالی از سکنه شده منم رفتم دهات شما چون ماشالا پره آدمه
شیدا: هوووی یعنی ما دهاتییم ؟؟ آشغ...
من: بسههههههههههههههههه
هر دوتاشون خفه شدن خداروشکر پوووف
من: منو نیگا کنین امروزو کاری نکنین که کاری بکنم که فکر کنین کاری کردماااا وگرنه یه کا...
شیدا: اره میدونم کاری که نباید اون کارو بکنی میکنی و اونوقت مام فکر میکنیم یه کاری کردی که...
یهو صدای آهنگ توی ماشین پیچید یعنی علنا نیک خفمون کرد ایششش
دیدگاه ها (۱)

پارت۱۰ دست کشید و بدونه تو نفس کشید و نمیشه بی تو زندگی کردم...

نیم سته نقره هدیه شیدا برای مادرش💜 💜 در رمان نفس های شیدایی

پارت۸نیک: منم نیک هستم برادر نفس خوشبختممن:بله همچنینمن:حالا...

پارت ۷نفس:پوووف بابا نیکه دیگه نیککک داداشمهمن: منم تیکمممم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط