رمان تنفر تا عشق
رمان تنفر تا عشق
ببخشی دیر گذاشتم تا زهم داشتم ۵ پارت می نوشتم که خری بهم زنگ زدو پارت به فنا رفت راستی بقیه اطلاعات هم در اوج داستان می فهمید . بچه های اکیپ تو رما ن هم اکیپ دارن و تو یه عمارت زندگی می کنن جز ارسلان و دیانا که با رلاشون زندگی می کنن
راستی مامان بابا هایشون رفتن کاندا و تازه برگشتن
مامی دیا ۲ روزه اومده خونه دیا. دانیال ۱ روز رفته سفر کاری
مامی دیا:خره پاشو بخدا میگم بیان بری..ن روتا
دیا: وای مامان بخدا خودم و ج.ر می دما بزا بخوابیم ده
مامی دیا:خر خدایا این گورخر رو یکی بگیره من از دستش راحتشم
دیا:وایی پاشدم
مامی:بدو لنگه ظهر کارتو کن ساعت ۲ بیا پایین ناهار بخور که ساعت ۳ باید بری عمارت بچه ها کارت دارن بدشم ساعت ۴ می برنت پارک ساعت ۸ می یای خونه که ساعت ۹ بریم خونه عمه خانم از اونجای که ارایشات و میکاپ منو تو ۱ الی ۲ ساعت کار داره تو ذود تر هم اومدی اومدی(دیا مادربزرگش و پدر بزرگش فوت کرده عمه خانم بزرگ خوانندانه و هر کی رو حرفش حرف بزاره زنده نمی مونه)
دیا:وایییی خدا منو نجات بده من نمی خوام بیام عمارتتتت عمهههه خدااا)
مام دیا: حرف نباشه
مامان رفت پایین یه هودی کرم با یه شلوار قهوه ای و یه رژ قرمز زدم و قبلشم کارای مربوطع روانجام داره بودمو ماسک صورتو روتین پوستیو اینا ساعت ۲ و نیم بود رفتم پایین دیدم بابا و مامان دارن حرف میزنن که شنیدم مامان گفت:دیانا و دانیال داقون می شن
دیا:سلام بابا چی کی داقون میشه
مامی دی(با لکنتت):ااااععع هیچی عزیزم داشتم به بابات میگفتم این خونه واقعا خراب شده یعنی داقون شده باید عوضش کنیم وگرنا تو و دانیال اذیت می شید
دیا :مطمعنید همی نو میگفی من خرنیستما؟...
ببخشی دیر گذاشتم تا زهم داشتم ۵ پارت می نوشتم که خری بهم زنگ زدو پارت به فنا رفت راستی بقیه اطلاعات هم در اوج داستان می فهمید . بچه های اکیپ تو رما ن هم اکیپ دارن و تو یه عمارت زندگی می کنن جز ارسلان و دیانا که با رلاشون زندگی می کنن
راستی مامان بابا هایشون رفتن کاندا و تازه برگشتن
مامی دیا ۲ روزه اومده خونه دیا. دانیال ۱ روز رفته سفر کاری
مامی دیا:خره پاشو بخدا میگم بیان بری..ن روتا
دیا: وای مامان بخدا خودم و ج.ر می دما بزا بخوابیم ده
مامی دیا:خر خدایا این گورخر رو یکی بگیره من از دستش راحتشم
دیا:وایی پاشدم
مامی:بدو لنگه ظهر کارتو کن ساعت ۲ بیا پایین ناهار بخور که ساعت ۳ باید بری عمارت بچه ها کارت دارن بدشم ساعت ۴ می برنت پارک ساعت ۸ می یای خونه که ساعت ۹ بریم خونه عمه خانم از اونجای که ارایشات و میکاپ منو تو ۱ الی ۲ ساعت کار داره تو ذود تر هم اومدی اومدی(دیا مادربزرگش و پدر بزرگش فوت کرده عمه خانم بزرگ خوانندانه و هر کی رو حرفش حرف بزاره زنده نمی مونه)
دیا:وایییی خدا منو نجات بده من نمی خوام بیام عمارتتتت عمهههه خدااا)
مام دیا: حرف نباشه
مامان رفت پایین یه هودی کرم با یه شلوار قهوه ای و یه رژ قرمز زدم و قبلشم کارای مربوطع روانجام داره بودمو ماسک صورتو روتین پوستیو اینا ساعت ۲ و نیم بود رفتم پایین دیدم بابا و مامان دارن حرف میزنن که شنیدم مامان گفت:دیانا و دانیال داقون می شن
دیا:سلام بابا چی کی داقون میشه
مامی دی(با لکنتت):ااااععع هیچی عزیزم داشتم به بابات میگفتم این خونه واقعا خراب شده یعنی داقون شده باید عوضش کنیم وگرنا تو و دانیال اذیت می شید
دیا :مطمعنید همی نو میگفی من خرنیستما؟...
۲.۶k
۲۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.