نوشتم از تو، دیدم قلب دیوان
نوشتم از تو، دیدم قلب دیوان
کند از رنج و محنت،داد وافغان
قلم چرخی زد و بغضش فرو داد
دو چشمش را نَمِ غم شستشو داد
هوای واژه ها ابری و تَر بود
دل یارم ز حالم بی خبر بود
اگر چه موج میزد بَحر انکار
چرایَش را شده شَستم خبردار
چو پای اِسم تو در شعر اُفتاد
همه از جور تو گفتند و بیداد
هر آن کس دیده سِحْرِدیده هایت
دل از کف داده از رَمْلِ صدایت
کشیدی شعله بر انبار باروت
زدی آتش تو بر ناسوت و لاهوت
ندایی آمد از احساس خودجوش
که ای دیوانه امشب باش خاموش!
قسم خوردی نگویی دیگر از او
حذر خواهی از آن چشمان جادو
نوشتی آنقدر از حُسن دلدار
که شد بُت، بهرش آمد صد خریدار
کند از رنج و محنت،داد وافغان
قلم چرخی زد و بغضش فرو داد
دو چشمش را نَمِ غم شستشو داد
هوای واژه ها ابری و تَر بود
دل یارم ز حالم بی خبر بود
اگر چه موج میزد بَحر انکار
چرایَش را شده شَستم خبردار
چو پای اِسم تو در شعر اُفتاد
همه از جور تو گفتند و بیداد
هر آن کس دیده سِحْرِدیده هایت
دل از کف داده از رَمْلِ صدایت
کشیدی شعله بر انبار باروت
زدی آتش تو بر ناسوت و لاهوت
ندایی آمد از احساس خودجوش
که ای دیوانه امشب باش خاموش!
قسم خوردی نگویی دیگر از او
حذر خواهی از آن چشمان جادو
نوشتی آنقدر از حُسن دلدار
که شد بُت، بهرش آمد صد خریدار
۴.۰k
۲۶ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.