پارت ۱۰( من عاشق کدوم بشم)غلط دیکته دیدید معذرت
از زبان رین *
با ارن نشسته بودیم ... اون برادرم نبود ... البته ژنتیکی من ۱۰۰۰+ سالمه و اون فقط ۳۰ من ی موجود ناشناخته بودم ی شیطان ی روح سرگردون که وقتی این بدن بدون روح و مرده به دنیا اومد من اونو گرفتم بزرگ شدم ... اولش اسمم رو ارورا گذاشتن ولی به مرور زمان همه چیز رو فهمیدن و رین صدام کردند پدر ارن بارون رو بد میدونست چون موقع باریدن بارون ابر جلوی نور ماه رو می گرفت و اون منو ی موجود بد میدونست ولی این اینطور نبود اون همیشه هوای منو داشته ... نگاهش کردم ... نباید به این فکر میکردم اون شاید برادرم نبوده ولی خب برادری کرده بود برام و از همه مهم تر اون ی دوست دختر داره نمیتونستم بهش دل ببندم از ی طرفم گارف اون خیلی مهربونه اون واقعا تو دلش هیچ چی نیست و رادی ... نمیدونم چرا امروز وقتی اونطوری دیدمش رنگ عوض کردم و اون ... پیشش احساس آرامش میکنم ... از ی طرف ارن گرمای بدنش خیلی زیاده باعث میشه منم گرم بشم ... من نمیدونم ! ... هیچ چی نمیدونم
ارن : رین ... رین !!
رین : بله ؟ ...
ارن : چند بار صدات کردم... تو فکری ؟
رین : ارن من گیج شدم خیلی گیج شدم ...
ارن : منم زیاد گیج میشم به خصوص چند سال پیش که فهمیدم تو خواهرم نیستی و خواهرم مرده ... نمیدونستم این دویت داشتنه از روی عشقه یا دوست داشتن خواهر برادری ...
نگاهش کردم لپاش قرمزه قرمز بود ... مست بود ولی ارن هیچ وقت مست نمیکنه ...
ی کیک بود کلا ی تیکه ازش مونده بود یا فقط یک ثانیه نزدیک کردنش فهمیدم که بوی مشروب میده ...
رین : ارن تو ... مستی
ارن : بیبی ... لبات خیلی نرمن مگه نه ؟
بلند شدم که اونم بلند شد ی دستشو انداخت پشت کمرم یکیش رو هم پشت سرم و انقدر محکم منو بوسید که احساس کردم لبام زخم شد ... بعد ازم جدا شد اونجا ولش کردم داشتم میرفتم ... خیلی دور شدم از اون که خوردم به یکی که داشت میرفت اون طرفی خوردم بهش داشت میوفتم گرفتمش ولی لبامون با هم برخورد کرد ... اف ...
رین : هی تو حالت خوبه ؟ ...
اف تبدیل به لبو شد و از حال رفت ...
رین : اینا چشونه ؟
پرنسسی بلندش کردم و بردمش خونه خودش که دیدم خونش ترکیده بردمش خونه خودم و گذاشتمش روی تخت تا استراحت کنه بعد لباسمو در آوردم فقط ی نیم تنه ورزشی تنم بود تا فرداش داشتم نگاهش میکردم ... اون بیشتر شبیه گربه بود تا من ... نشستم رو صندلی و باند های روی دست و گردنم رو بستم و چشم بندم رو در آوردم و سرمو تکیه دادم به دیوار که یکم زخم روی لبم به خاطر اون کار ارن درد گرفت...
رین زیر لب : وحشی ...
#افمائو
با ارن نشسته بودیم ... اون برادرم نبود ... البته ژنتیکی من ۱۰۰۰+ سالمه و اون فقط ۳۰ من ی موجود ناشناخته بودم ی شیطان ی روح سرگردون که وقتی این بدن بدون روح و مرده به دنیا اومد من اونو گرفتم بزرگ شدم ... اولش اسمم رو ارورا گذاشتن ولی به مرور زمان همه چیز رو فهمیدن و رین صدام کردند پدر ارن بارون رو بد میدونست چون موقع باریدن بارون ابر جلوی نور ماه رو می گرفت و اون منو ی موجود بد میدونست ولی این اینطور نبود اون همیشه هوای منو داشته ... نگاهش کردم ... نباید به این فکر میکردم اون شاید برادرم نبوده ولی خب برادری کرده بود برام و از همه مهم تر اون ی دوست دختر داره نمیتونستم بهش دل ببندم از ی طرفم گارف اون خیلی مهربونه اون واقعا تو دلش هیچ چی نیست و رادی ... نمیدونم چرا امروز وقتی اونطوری دیدمش رنگ عوض کردم و اون ... پیشش احساس آرامش میکنم ... از ی طرف ارن گرمای بدنش خیلی زیاده باعث میشه منم گرم بشم ... من نمیدونم ! ... هیچ چی نمیدونم
ارن : رین ... رین !!
رین : بله ؟ ...
ارن : چند بار صدات کردم... تو فکری ؟
رین : ارن من گیج شدم خیلی گیج شدم ...
ارن : منم زیاد گیج میشم به خصوص چند سال پیش که فهمیدم تو خواهرم نیستی و خواهرم مرده ... نمیدونستم این دویت داشتنه از روی عشقه یا دوست داشتن خواهر برادری ...
نگاهش کردم لپاش قرمزه قرمز بود ... مست بود ولی ارن هیچ وقت مست نمیکنه ...
ی کیک بود کلا ی تیکه ازش مونده بود یا فقط یک ثانیه نزدیک کردنش فهمیدم که بوی مشروب میده ...
رین : ارن تو ... مستی
ارن : بیبی ... لبات خیلی نرمن مگه نه ؟
بلند شدم که اونم بلند شد ی دستشو انداخت پشت کمرم یکیش رو هم پشت سرم و انقدر محکم منو بوسید که احساس کردم لبام زخم شد ... بعد ازم جدا شد اونجا ولش کردم داشتم میرفتم ... خیلی دور شدم از اون که خوردم به یکی که داشت میرفت اون طرفی خوردم بهش داشت میوفتم گرفتمش ولی لبامون با هم برخورد کرد ... اف ...
رین : هی تو حالت خوبه ؟ ...
اف تبدیل به لبو شد و از حال رفت ...
رین : اینا چشونه ؟
پرنسسی بلندش کردم و بردمش خونه خودش که دیدم خونش ترکیده بردمش خونه خودم و گذاشتمش روی تخت تا استراحت کنه بعد لباسمو در آوردم فقط ی نیم تنه ورزشی تنم بود تا فرداش داشتم نگاهش میکردم ... اون بیشتر شبیه گربه بود تا من ... نشستم رو صندلی و باند های روی دست و گردنم رو بستم و چشم بندم رو در آوردم و سرمو تکیه دادم به دیوار که یکم زخم روی لبم به خاطر اون کار ارن درد گرفت...
رین زیر لب : وحشی ...
#افمائو
- ۱.۴k
- ۰۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط