سلام
سلام
بانی بزرگم فقط خواستم بگم پارت سه و دو رو باهم گذاشتم اخه دو کوتاه بود.
همین حالا بدوین بخونین نظرای خوب خوب بدین
.......♥
#پارت دوم
#برایه من وتو این اخرش نیست
گوشه لبش به خنده باز شد... مرداز این تحقیرخشمگین شده بود
-پس دلت واقعا هوس مرگ کرده...ها؟...پس تورو به ارزوت میرسونم.
به دست یارش اشاره کرد...
دستیارش که لوهان روگرفته بود به طرف بک رفت..
ولوهان مثل تیری که شلیک شده فرار کرد...
بکهیون نیشخندی به اونها زد...درحالی که به عقب میرفت باخودش گفت:حالا...
اونم فرار کرد...نقشش گرفته بودو
فرار کردن...حالا ازاد بودن اما جایی رو نداشتن که برن...
از این پس براومده بودن
اما...بعدش چی میشد؟
سرنوشت چه داستانی برایه اونا رقم زده؟...
*پایان فلش بک*
&&&&*************************&&&&&&&&&&***&&&&&***************** #پارت سوم
#برایه من وتو این اخرش نیست
بک از درد صورتش جمع شده بود به درختی که توکوچه ای خلوت بود تکیه داده بود...
لوهان هم جلوش نشسته بود پاهاشو بغل کرده بود با نگرانی به صورت هیونگش نگاه میکرد...
-خوبی؟...
اخر طاقت نیاورد پرسید...
بکهیون برگشت بالبخند بهش نگاه کرد و سری تکون داد...
لوهان نفسشو بیرون داد چیزدیگه ای نگفت...
بکهیون عمیق تو فکر بود...
الان خانوادش چیکار کرده بودن... نگرانش بودن؟...نه فکر نمیکرد...اونابودن که فروخته بودنش... دیگه نمیتونست برگرده...بایدیه فکردیگه میکرد..
بلندشد...
-پاشو بریم
-کجا میخوایم بریم؟
لوهان سرشو بلند کرد
-نمیدونم یه فکری میکنیم اماالان اینجا نشستن فایده نداره ممکنه پیدامون کنن.
-پس هیونگ بریم جایی که بتونیم زخماتو بشوریم.
-باشه...بریم...
بازویه هیونگشو گرفت کمکش کردکه راه بره...
لوهان اروم بادستمال پارچه ای صورتشو تمیز میکرد
-باید یه فکری بکنیم،نمیتونیم اینطوری تو کوچه ها سرگردون باشیم.
-کجابریم...مافرارکردیم جایی نداریم بریم.
لوهان زیره لب گفت...
بکهیون نفس عمیق کشید...
لوهان درست میگفت جایی رونداشتن که برن...
دست لوهان روگرفت...
-من متاسفم،هردومون روبه اینجا کشوندم...خیلی...خیلی متاسفم.
لوهان سریع جلوش زانو زد،دست بک روفشرد
-نه...این درست نیست...من ازت ممنونم اگه تونبودی معلوم نبود چه بلایی سره من میومد.
لبخندی زد ادامه داد:
-پس من بهت ایمان دارم،هرجا که بری...هرکاری که بکنی...من پیشت هستم.
بکهیون لبخند بغض داری زداروم خم شد...سرشوروشونه لوهان گذاشت...بغلش کرد
واجازه داد اشکاش بریزن
★★★
حمایت کنید لطفا
هر چی لایکا بیشتر باشه زود تر می زارم
ممنون♥
بانی بزرگم فقط خواستم بگم پارت سه و دو رو باهم گذاشتم اخه دو کوتاه بود.
همین حالا بدوین بخونین نظرای خوب خوب بدین
.......♥
#پارت دوم
#برایه من وتو این اخرش نیست
گوشه لبش به خنده باز شد... مرداز این تحقیرخشمگین شده بود
-پس دلت واقعا هوس مرگ کرده...ها؟...پس تورو به ارزوت میرسونم.
به دست یارش اشاره کرد...
دستیارش که لوهان روگرفته بود به طرف بک رفت..
ولوهان مثل تیری که شلیک شده فرار کرد...
بکهیون نیشخندی به اونها زد...درحالی که به عقب میرفت باخودش گفت:حالا...
اونم فرار کرد...نقشش گرفته بودو
فرار کردن...حالا ازاد بودن اما جایی رو نداشتن که برن...
از این پس براومده بودن
اما...بعدش چی میشد؟
سرنوشت چه داستانی برایه اونا رقم زده؟...
*پایان فلش بک*
&&&&*************************&&&&&&&&&&***&&&&&***************** #پارت سوم
#برایه من وتو این اخرش نیست
بک از درد صورتش جمع شده بود به درختی که توکوچه ای خلوت بود تکیه داده بود...
لوهان هم جلوش نشسته بود پاهاشو بغل کرده بود با نگرانی به صورت هیونگش نگاه میکرد...
-خوبی؟...
اخر طاقت نیاورد پرسید...
بکهیون برگشت بالبخند بهش نگاه کرد و سری تکون داد...
لوهان نفسشو بیرون داد چیزدیگه ای نگفت...
بکهیون عمیق تو فکر بود...
الان خانوادش چیکار کرده بودن... نگرانش بودن؟...نه فکر نمیکرد...اونابودن که فروخته بودنش... دیگه نمیتونست برگرده...بایدیه فکردیگه میکرد..
بلندشد...
-پاشو بریم
-کجا میخوایم بریم؟
لوهان سرشو بلند کرد
-نمیدونم یه فکری میکنیم اماالان اینجا نشستن فایده نداره ممکنه پیدامون کنن.
-پس هیونگ بریم جایی که بتونیم زخماتو بشوریم.
-باشه...بریم...
بازویه هیونگشو گرفت کمکش کردکه راه بره...
لوهان اروم بادستمال پارچه ای صورتشو تمیز میکرد
-باید یه فکری بکنیم،نمیتونیم اینطوری تو کوچه ها سرگردون باشیم.
-کجابریم...مافرارکردیم جایی نداریم بریم.
لوهان زیره لب گفت...
بکهیون نفس عمیق کشید...
لوهان درست میگفت جایی رونداشتن که برن...
دست لوهان روگرفت...
-من متاسفم،هردومون روبه اینجا کشوندم...خیلی...خیلی متاسفم.
لوهان سریع جلوش زانو زد،دست بک روفشرد
-نه...این درست نیست...من ازت ممنونم اگه تونبودی معلوم نبود چه بلایی سره من میومد.
لبخندی زد ادامه داد:
-پس من بهت ایمان دارم،هرجا که بری...هرکاری که بکنی...من پیشت هستم.
بکهیون لبخند بغض داری زداروم خم شد...سرشوروشونه لوهان گذاشت...بغلش کرد
واجازه داد اشکاش بریزن
★★★
حمایت کنید لطفا
هر چی لایکا بیشتر باشه زود تر می زارم
ممنون♥
۲۷.۷k
۲۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.