جایی باور نکرنی
جایی باور نکرنی
#پارت۳
[چی منظورت چیه؟ا/ت تو دیونه شدی]
ا/ت:پدر نزار من برم خواهش میکنم
[خفه شو دیروز که کشته مرده ی رفتن بود الان چی شد زده به سرت هاااا(داد)]
ا/ت:پدر به خدا من اون موقع هوا برم داشته بود خواهش میکنم نزار برم پدر ...خواهش میکنم
[همین الان میری پایین زود باش ]
ا/ت:نه نزار من برم خواهش میکنم (گریه )
[برو پایین همین الان ]
پدرم به زور منو برد پایین که دیدم اون مرده کیم با آدماش ایستاده تو پذیرایی .با اینکه میدونستم ادم بدیه و نمیخواستم برم ولی پدرم همش بهم میگفت برو و اگه نمیرفتم مطمئنم کتکم میزنه ....
تهیونگ: خب پس آقایی لی ما دیگه میرم ،برید وسایلش رو ازش بگیرید و بیارید (رو به آدم هاش)
"ویو به داخل ماشین "
تو سوکت داشتم تو خودم اشک میریختم ولی چشمانم اشک نمیخریت که یهو از پرسید:
تهیونگ: گریه کردی مگه نه؟(جدی)
چطور فهمید
ا/ت:نه گریه نکردم
تهیونگ: مگه میشه گریه نکرده باشی چشمات قرمز شده
ا/ت:این واسه اینکه کم خوابیدم
تهیونگ:صدای داد بابات رو شنیدم ،داشتی التماسش میکردی
به چوخ رفتم
ا/ت:....😳
_رسیدیم ارباب
تهیونگ:باشه ،پیاده شو (رو به ا/ت)
"ویو به داخل خانه ی ا/ت و پدرش"
[آجوما ...آجوما]
آجوما: بله قربان .با من کاری داشتین ؟
[به جونگکوک بگو بیاد باهاش کار دارم ]
آجوما: چشم
جونگکوک: قربان با من کار داشتین ؟
[جونگکوک بالاخره زمانی که براش لحظه شماری میکردی رسید ]
جونگکوک: چه لحظهی قربان ؟نکنه میخواین منو بعنوان محافظتون انتخاب کنید
[محافظ من نه ولی محافظ ا/ت اون رفته خونهی کیم تهیونگ و تو ماموریت اینکه بری واز ا/ت محافظت کنی و هر اتفاق خاصی که افتاد رو به من گزارش بدی فهمیدی؟]
جونگکوک: بله قربان ...
ادامه دارد ...
#پارت۳
[چی منظورت چیه؟ا/ت تو دیونه شدی]
ا/ت:پدر نزار من برم خواهش میکنم
[خفه شو دیروز که کشته مرده ی رفتن بود الان چی شد زده به سرت هاااا(داد)]
ا/ت:پدر به خدا من اون موقع هوا برم داشته بود خواهش میکنم نزار برم پدر ...خواهش میکنم
[همین الان میری پایین زود باش ]
ا/ت:نه نزار من برم خواهش میکنم (گریه )
[برو پایین همین الان ]
پدرم به زور منو برد پایین که دیدم اون مرده کیم با آدماش ایستاده تو پذیرایی .با اینکه میدونستم ادم بدیه و نمیخواستم برم ولی پدرم همش بهم میگفت برو و اگه نمیرفتم مطمئنم کتکم میزنه ....
تهیونگ: خب پس آقایی لی ما دیگه میرم ،برید وسایلش رو ازش بگیرید و بیارید (رو به آدم هاش)
"ویو به داخل ماشین "
تو سوکت داشتم تو خودم اشک میریختم ولی چشمانم اشک نمیخریت که یهو از پرسید:
تهیونگ: گریه کردی مگه نه؟(جدی)
چطور فهمید
ا/ت:نه گریه نکردم
تهیونگ: مگه میشه گریه نکرده باشی چشمات قرمز شده
ا/ت:این واسه اینکه کم خوابیدم
تهیونگ:صدای داد بابات رو شنیدم ،داشتی التماسش میکردی
به چوخ رفتم
ا/ت:....😳
_رسیدیم ارباب
تهیونگ:باشه ،پیاده شو (رو به ا/ت)
"ویو به داخل خانه ی ا/ت و پدرش"
[آجوما ...آجوما]
آجوما: بله قربان .با من کاری داشتین ؟
[به جونگکوک بگو بیاد باهاش کار دارم ]
آجوما: چشم
جونگکوک: قربان با من کار داشتین ؟
[جونگکوک بالاخره زمانی که براش لحظه شماری میکردی رسید ]
جونگکوک: چه لحظهی قربان ؟نکنه میخواین منو بعنوان محافظتون انتخاب کنید
[محافظ من نه ولی محافظ ا/ت اون رفته خونهی کیم تهیونگ و تو ماموریت اینکه بری واز ا/ت محافظت کنی و هر اتفاق خاصی که افتاد رو به من گزارش بدی فهمیدی؟]
جونگکوک: بله قربان ...
ادامه دارد ...
۹.۴k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.