جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۲
[بله حتما بهش میگم تا آماده بشه ]
تهیونگ: پس خداحافظ
[به امید دیدار]
"ویو به صبح از نظر تهیونگ "
صبح از خواب پاشدم و یه دوش گرفتم .ایستادم جلو آینه و به بالا تنه ی لخت ام خیره شدم ،خاطراتی که در این سینه هر روز دارن می سوزن و قلبم رو به درد میارن داشتن نابودم میکردن .دستم رو روی زخم که درست بالای قلبم بود کشیدم :
تهیونگ:اون روز از دستت دادم میدونم هر کسی جای تو رو نمیگیره ولی خودت گفتی فراموشت کنم ولی من نمیتونم تنهایی انجامش بدم واسه همین میخوام ازدواج کنم ،میخوام از دست این کابوس ها که هر شب میبینم خلاص شدم .
لباسام رو پوشیدم و راه افتادم که برم دنبال اون دختره ا/ت .نمیدونم چرا ولی احساس میکنم خیلی شبیه لیا ست . اون چشمای طوسی و اون لبای صورتی و نرم که هر بار میبوسیدمش آرامش بهم دست میداد ،اون لپ های سرخ که با گاز گرفتنشون اذیتش میکردم همش رو اون دختر ه ا/ت داشت .بخاطر همینا بود که گفتم پیشم باشه
-ارباب رسیدیم
تهیونگ:باشه
"ویو ا/ت "
جلو آینه ایستادم یهو به خودم اومدم دارم چیکار میکنم .دارم خودم رو به چوخ میدم ،جذابیت اون مرد منو دیونه کرده بود اما کامل از یادم رفته بود که اون مرد بزرگ ترین مافیا ست .همون مافیایی که راجبش شایعاتی بود که میگفت نامزدش رو کشت ،حالا من دارم با زندگیم بازی میکنم .چرا اینقدر خوشگل کردم خودمو ....
[ا/ت ،دختر بیا آقا ی کیم اومدن دنبالت ]
نه من نمیرم جذابیتش باعث نمیشه که من زندگیم رو به بازی بگیرم
[ا/ت دختر بیا دیگه اونا منتظرتن (اومد تو اتاق ا/ت]
ا/ت:پدر من نمیرم ،من نمیخوام ازدواج کنم
[چی منظورت.....
ادامه دارد
لایک ۱۰
کامنت۱۰
#پارت۲
[بله حتما بهش میگم تا آماده بشه ]
تهیونگ: پس خداحافظ
[به امید دیدار]
"ویو به صبح از نظر تهیونگ "
صبح از خواب پاشدم و یه دوش گرفتم .ایستادم جلو آینه و به بالا تنه ی لخت ام خیره شدم ،خاطراتی که در این سینه هر روز دارن می سوزن و قلبم رو به درد میارن داشتن نابودم میکردن .دستم رو روی زخم که درست بالای قلبم بود کشیدم :
تهیونگ:اون روز از دستت دادم میدونم هر کسی جای تو رو نمیگیره ولی خودت گفتی فراموشت کنم ولی من نمیتونم تنهایی انجامش بدم واسه همین میخوام ازدواج کنم ،میخوام از دست این کابوس ها که هر شب میبینم خلاص شدم .
لباسام رو پوشیدم و راه افتادم که برم دنبال اون دختره ا/ت .نمیدونم چرا ولی احساس میکنم خیلی شبیه لیا ست . اون چشمای طوسی و اون لبای صورتی و نرم که هر بار میبوسیدمش آرامش بهم دست میداد ،اون لپ های سرخ که با گاز گرفتنشون اذیتش میکردم همش رو اون دختر ه ا/ت داشت .بخاطر همینا بود که گفتم پیشم باشه
-ارباب رسیدیم
تهیونگ:باشه
"ویو ا/ت "
جلو آینه ایستادم یهو به خودم اومدم دارم چیکار میکنم .دارم خودم رو به چوخ میدم ،جذابیت اون مرد منو دیونه کرده بود اما کامل از یادم رفته بود که اون مرد بزرگ ترین مافیا ست .همون مافیایی که راجبش شایعاتی بود که میگفت نامزدش رو کشت ،حالا من دارم با زندگیم بازی میکنم .چرا اینقدر خوشگل کردم خودمو ....
[ا/ت ،دختر بیا آقا ی کیم اومدن دنبالت ]
نه من نمیرم جذابیتش باعث نمیشه که من زندگیم رو به بازی بگیرم
[ا/ت دختر بیا دیگه اونا منتظرتن (اومد تو اتاق ا/ت]
ا/ت:پدر من نمیرم ،من نمیخوام ازدواج کنم
[چی منظورت.....
ادامه دارد
لایک ۱۰
کامنت۱۰
۹.۰k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.