part 43
part 43
جیمین آنقدر عصبانی شد که خودکاری که دستش بود رو شکست
جیمین : کدوم بیمارستان
کوک : لوکیشن میفرستم
پایان مکالمه
《《《《《《《《《《
ویو ات
رویه صندلنشسته بودم و منتظر بودم
پرستار: خانم جعون ات
ات: بله
پرستار: بفرمائید نوبته شماست
میرفتم سمته اوتاق که سوجی دستمو گرفت
سوجی: ات نکن به جیمین فکر نمیکنی به این پچیه تویه شکمت فکر کن گناه داره ات خواهش میکنم
ات : سوجی فکردی من میخواهم بچیه خودم رو بکشم یعنی من تا این حد بی وجدانم
سوجی: یه بار دیگه فکر کن
ات : من فکرامو کردم
دستشو هول دادم و داخل اوتاق شدم
دکتر : خوب اومدین بفرمائید
ات : ممنونم
دکتر : خوب مشکلتون چیه
ات : میخواهم سقته جنین بکنم
دکتر : چند ماهشه
ات : یک
دکتر : پدره بچه چی همسرتون کجاست
ات : من ازدواج نکردم
دکتر : آهان شما خواهر جعون جونکوک هستن ایشون بهم گفته بودن شما همین جا بشینید من به پرستار بگم که اوتاق عمل و اماده کنه
ات : باشه
دکتر از اوتاق رفت بیرون دستامو بردم لایه موهام و موهام رو چنگ زدم خدا آیا چی کار کنم باید این بچه رو ول کنم دستمو گذاشتم رویه شکمم و با اشک های که می ریختم گفتم
ات : ببخشید مامانی خیلی دوست دارم
پرستار : خانم اوتاق عمل حاضره
ات : باشه
دنباله پرستار رفتم
سوجی : ات این کارو نکن خواهش میکنم تورو خدا
ات : سوجی برو کنار
از کنارش رد شدم و رفتم
پرستار لباس داد و پوشیدم رویه تخت دراز کشیدم که یکی به زور وارده اوتاق شدم
جیمین : وقتی پدره بچه دلش نمیخواد که بچه سقت بشه شما چطور همچین کاری میکنید(آخره حرفشو با داد گفت )
ات : جیمین
جیمین : ات هیچی نمی گی فهمیدی خفشو
با این حرفش هیچی نگفتم خیلی ترسیده بودم از کجا جیمین خبر دار شده کی بهش گفته
جیمین : گمشید بیرون
همه بدونه حرف از اوتاق خارج شدن جیمین بهم نزدیک شد منم رویه تخت نشستم
جیمین: بیا پایین
ات : جیمین
جیمین : نزار دوبار حرفمو تکرار کنم(با داد)
هیچی نگفتم و از تخت بلند شدم
جیمین : لباس تو بپوش
ات : جیمین من میخواهم
نزاشت حرفمو بزنم
جیمین : حتا به زبونتم نمیاری که چه غلتی میخواهی بکنی
ات : لباسمو عوض نمیکنم
جیمین: ات
》》》》》پایان فصل اول 》》》》》》
خوب بچه ممنون میشم که نظرتون رو راجبه فیک بگین
جیمین آنقدر عصبانی شد که خودکاری که دستش بود رو شکست
جیمین : کدوم بیمارستان
کوک : لوکیشن میفرستم
پایان مکالمه
《《《《《《《《《《
ویو ات
رویه صندلنشسته بودم و منتظر بودم
پرستار: خانم جعون ات
ات: بله
پرستار: بفرمائید نوبته شماست
میرفتم سمته اوتاق که سوجی دستمو گرفت
سوجی: ات نکن به جیمین فکر نمیکنی به این پچیه تویه شکمت فکر کن گناه داره ات خواهش میکنم
ات : سوجی فکردی من میخواهم بچیه خودم رو بکشم یعنی من تا این حد بی وجدانم
سوجی: یه بار دیگه فکر کن
ات : من فکرامو کردم
دستشو هول دادم و داخل اوتاق شدم
دکتر : خوب اومدین بفرمائید
ات : ممنونم
دکتر : خوب مشکلتون چیه
ات : میخواهم سقته جنین بکنم
دکتر : چند ماهشه
ات : یک
دکتر : پدره بچه چی همسرتون کجاست
ات : من ازدواج نکردم
دکتر : آهان شما خواهر جعون جونکوک هستن ایشون بهم گفته بودن شما همین جا بشینید من به پرستار بگم که اوتاق عمل و اماده کنه
ات : باشه
دکتر از اوتاق رفت بیرون دستامو بردم لایه موهام و موهام رو چنگ زدم خدا آیا چی کار کنم باید این بچه رو ول کنم دستمو گذاشتم رویه شکمم و با اشک های که می ریختم گفتم
ات : ببخشید مامانی خیلی دوست دارم
پرستار : خانم اوتاق عمل حاضره
ات : باشه
دنباله پرستار رفتم
سوجی : ات این کارو نکن خواهش میکنم تورو خدا
ات : سوجی برو کنار
از کنارش رد شدم و رفتم
پرستار لباس داد و پوشیدم رویه تخت دراز کشیدم که یکی به زور وارده اوتاق شدم
جیمین : وقتی پدره بچه دلش نمیخواد که بچه سقت بشه شما چطور همچین کاری میکنید(آخره حرفشو با داد گفت )
ات : جیمین
جیمین : ات هیچی نمی گی فهمیدی خفشو
با این حرفش هیچی نگفتم خیلی ترسیده بودم از کجا جیمین خبر دار شده کی بهش گفته
جیمین : گمشید بیرون
همه بدونه حرف از اوتاق خارج شدن جیمین بهم نزدیک شد منم رویه تخت نشستم
جیمین: بیا پایین
ات : جیمین
جیمین : نزار دوبار حرفمو تکرار کنم(با داد)
هیچی نگفتم و از تخت بلند شدم
جیمین : لباس تو بپوش
ات : جیمین من میخواهم
نزاشت حرفمو بزنم
جیمین : حتا به زبونتم نمیاری که چه غلتی میخواهی بکنی
ات : لباسمو عوض نمیکنم
جیمین: ات
》》》》》پایان فصل اول 》》》》》》
خوب بچه ممنون میشم که نظرتون رو راجبه فیک بگین
۸.۰k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.