مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد
حامد با کیک بزرگی به سمتم اومد
_تولدت مبارک خوشگل خانوم زود باش شمعاتو فوت کن و یه آرزو کن
تولد من ک مرداده نه بهمن تازه یادم اومد که روزای اول اشنایی از الکی گفتم تولدم 3 بهمن و امروز 3 بهمن بودم وای خدا من چرا از اولش با دروغ شروع کردم حتی روز تولدم
_رویا شمعا آب شد
چشمامو بستم و آرزو کردم همیشه این حال خوب واسم بمونه
شمعارو فوت کردم و همگی دست زدند و نوبت به کادوی حامد رسید یه انگشتر تک نگین بود
_مرسی زندگیم تو خودت کادویی واسه من
_قابل تو رو نداره
و همگی شروع به رقص و پایکوبی کردند و من گوشه ای نشستم و تماشا کردم
ساعت 12 بود ک تولد تموم شد و من توی راه به ایترس افتادم اخه اگ سر اون کوچه من پیاده کنه من چجوری برم خونه خدا لعنتم کنه عه کلافه بودم
_چیزی شده رویا تو فکری
_نه چیزی نیس
_بگو دگ نکنه تولد دوس نداشتی
_نه عزیزم راستش من امشب نمیرم خونمون به دوستم قول دارم برم خونشون
_خب اینک ناراحتی نداره بگو کجاس میبرمت
_مرسی عشقم
و آدرس خونه خودمونو بهش دادم خداروشکر اینم به خبر گذشت #سرگذشت #رمان #داستان
دیدگاه ها (۵)

من که به تنهایم عادت کرده بودممن که دیگ بودن کسی تو زندگیم ب...

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیردبه خونه رسیدم شب پر اس...

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیردبه تجریش رسیدم و حامد ...

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرداون شب تا صبح به حامد ...

خون آشام عزیز (73)

پارت ۹۸ فیک ازدواج مافیایی(پارت آخر)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط