چندپارتی تهکوک
#چندپارتی_تهکوک
P³
ته: چون ازت متنفرم
ویو یوجونگ
وقتی اون حرف و زد قلبم به شدت درد گرفت یعنی دیگه نمیتونم باهاش دستمو بگیرم برم لب ساحل باهاش قدم بزنم؟ دیگه نمیتونم صداشو بشنوم وقتی برام اواز میخوند؟ یعنی تموم اون خوشیا گذشت؟ درست عین ادمی شده بودم که از درون افسردم و ناراحتم ولی از بیرون انگار خیلی خوشحالم... ولی اینطوری نیست
کاش دوباره برگرد پیشم
+و.... و... واقعا؟
ته: اره خب اشکالش چیه؟
+هیچی
ته: خب برو توی اتاق
+...
شوگا: به به انگار یه مهمون داریم(چاقوشو تیز میکنه) شنیدم علی حضرت و عصبانی کردی وقتش یه تنبیه درست حسابی بکنمت
+ب... ب.... ببخشید(بغض کرده بود)
ویو یوجونگ
من بغضم گرفته بود و نمیتونستم نگهش دارم این بغض لعنتیو قورت میدادم فقط بخواطر حرف اونننن
شوگا: خب بشین رو اون صندلی تا تکلیفتو روشن کنم
+ب... ب.... باشه(صداش از شدت بغض میلرزید)
ته:(کوک بهش زنگ میزنه)
کوک: الو هیونگ نمیخواد باهاش کاری کنی فقط بیارش
ته: باش
ته: خانم کیم مثل اینکه خیلی خوش شانس بودی، کوک گفت که بیارش نمیخواد شکنجش بدی
شوگا: خب خب بهت رحم کرد وگرنه الان سیاه و کبود بودی
+واقعا ازتون تشکر میکنم براتون جبران میکنم واقعا ممنونممم
ته: راه بیوفت
+باش
ته:...
کوک: خب خانوم کیم درسته ریدی تو عصابم ولی اگه دفعه بعدی تکرار بشه پوستت کندس
+ب... ب.... ببخشید ارباب
کوک: خب بگیر بشین، هیونگ توهم بیا
ته: باش
کوک:...(درحال دسته بندی پرونده ها)
+میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟
کوک: بفرما
+شما تاحالا دوس دختر داشتین؟
کوک: از این چندش بازیا بدم میاد
+او شرمنده
کوک:..
+ته یه دقیقه میری بیرون با ارباب کار دارم
ته: چه کاری که من باید وایسم بیرون؟
کوک: ته برو
ته: به من دستور ندهااااا من ازت بزرگترممممم
کوک: خیل خب باشه برو
ته: باش من میرم ببینم قاتل خواهرت کیه
کوک: اوکی برو خوش خبر بیای
+...
کوک: خب بگو کارتو
+خواستم بگم میشه یه کاری کنید دوباره تهیونگ منو دوست داشته باشه؟
کوک: باش فقط من الان سرم خیلی شلوغ(ته به کوک زنگ میزنه)
ته: الو
کوک: بله هیونگ
ته: ببین گفتن که امروز به یه جشنی دعوتیم و گفتن شماهم باید بیایین
کوک: اوک بای
ته: بای
+چی میگفت
کوک: گفت که امروز به یه جشنی دعوتیم
+من یه فکری دارم
کوک: بگو
+به نظرت منم تو جشن امروز........
P³
ته: چون ازت متنفرم
ویو یوجونگ
وقتی اون حرف و زد قلبم به شدت درد گرفت یعنی دیگه نمیتونم باهاش دستمو بگیرم برم لب ساحل باهاش قدم بزنم؟ دیگه نمیتونم صداشو بشنوم وقتی برام اواز میخوند؟ یعنی تموم اون خوشیا گذشت؟ درست عین ادمی شده بودم که از درون افسردم و ناراحتم ولی از بیرون انگار خیلی خوشحالم... ولی اینطوری نیست
کاش دوباره برگرد پیشم
+و.... و... واقعا؟
ته: اره خب اشکالش چیه؟
+هیچی
ته: خب برو توی اتاق
+...
شوگا: به به انگار یه مهمون داریم(چاقوشو تیز میکنه) شنیدم علی حضرت و عصبانی کردی وقتش یه تنبیه درست حسابی بکنمت
+ب... ب.... ببخشید(بغض کرده بود)
ویو یوجونگ
من بغضم گرفته بود و نمیتونستم نگهش دارم این بغض لعنتیو قورت میدادم فقط بخواطر حرف اونننن
شوگا: خب بشین رو اون صندلی تا تکلیفتو روشن کنم
+ب... ب.... باشه(صداش از شدت بغض میلرزید)
ته:(کوک بهش زنگ میزنه)
کوک: الو هیونگ نمیخواد باهاش کاری کنی فقط بیارش
ته: باش
ته: خانم کیم مثل اینکه خیلی خوش شانس بودی، کوک گفت که بیارش نمیخواد شکنجش بدی
شوگا: خب خب بهت رحم کرد وگرنه الان سیاه و کبود بودی
+واقعا ازتون تشکر میکنم براتون جبران میکنم واقعا ممنونممم
ته: راه بیوفت
+باش
ته:...
کوک: خب خانوم کیم درسته ریدی تو عصابم ولی اگه دفعه بعدی تکرار بشه پوستت کندس
+ب... ب.... ببخشید ارباب
کوک: خب بگیر بشین، هیونگ توهم بیا
ته: باش
کوک:...(درحال دسته بندی پرونده ها)
+میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟
کوک: بفرما
+شما تاحالا دوس دختر داشتین؟
کوک: از این چندش بازیا بدم میاد
+او شرمنده
کوک:..
+ته یه دقیقه میری بیرون با ارباب کار دارم
ته: چه کاری که من باید وایسم بیرون؟
کوک: ته برو
ته: به من دستور ندهااااا من ازت بزرگترممممم
کوک: خیل خب باشه برو
ته: باش من میرم ببینم قاتل خواهرت کیه
کوک: اوکی برو خوش خبر بیای
+...
کوک: خب بگو کارتو
+خواستم بگم میشه یه کاری کنید دوباره تهیونگ منو دوست داشته باشه؟
کوک: باش فقط من الان سرم خیلی شلوغ(ته به کوک زنگ میزنه)
ته: الو
کوک: بله هیونگ
ته: ببین گفتن که امروز به یه جشنی دعوتیم و گفتن شماهم باید بیایین
کوک: اوک بای
ته: بای
+چی میگفت
کوک: گفت که امروز به یه جشنی دعوتیم
+من یه فکری دارم
کوک: بگو
+به نظرت منم تو جشن امروز........
۱۵.۸k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.