نشست تو ماشین،دستاش می لرزید،
نشست تو ماشین،دستاش می لرزید،
بخاری رو روشن کردم...
گفت ابراهیم ماشین ات بوی دریا میده
گفتم:ماهی خریده بودم
گفت:ماهی مرده که بوی دریا نمیده
گفتم:هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه
گفت من بمیرم بوی تو رو میدم؟
شیشه رو کمی دادم پایین و با انگشتم زدم به سیگار
تا خاکسترش بیوفته بیرون.
گفتم:تو هیچ وقت نمی میری،لااقل برا من..
گفت:تو بمیری بوی چی میدی؟
گفتم:تا حالا پرنده به آسمون گره زدی؟ گفت نه
گفتم من بوی پرنده ای رو میدم که آسمانش رو گم کرده بود...
گفتم تو اولین بار منو به آسمانی که نداشتم گره زدی
من بعد مرگ بوی مه و ابر
بوی باران بوی ماهِ کامل رو خواهم داد
بوی یه روز برفی رو که دستات برای
همیشه تو جیب های پالتو من گم شد..
بوی جاده های تکاب به بیجار، بوی دارچین
بوی تمام کودکانی که کنار گردنت به خواب رفته بودند...
کودکانی که خواهران کوچک تو
و بازمانده های لب های من از جنگ جهانی بوسیدن ات بود.
گفت ابراهیم بس کن اشکم در اومد...
و ماشین تو بخار نفس های گرم و گریه هایش گم شد
ما هیچ وقت بوی همدیگر را ندادیم...
#سیامک_تقی_زاده
بخاری رو روشن کردم...
گفت ابراهیم ماشین ات بوی دریا میده
گفتم:ماهی خریده بودم
گفت:ماهی مرده که بوی دریا نمیده
گفتم:هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه
گفت من بمیرم بوی تو رو میدم؟
شیشه رو کمی دادم پایین و با انگشتم زدم به سیگار
تا خاکسترش بیوفته بیرون.
گفتم:تو هیچ وقت نمی میری،لااقل برا من..
گفت:تو بمیری بوی چی میدی؟
گفتم:تا حالا پرنده به آسمون گره زدی؟ گفت نه
گفتم من بوی پرنده ای رو میدم که آسمانش رو گم کرده بود...
گفتم تو اولین بار منو به آسمانی که نداشتم گره زدی
من بعد مرگ بوی مه و ابر
بوی باران بوی ماهِ کامل رو خواهم داد
بوی یه روز برفی رو که دستات برای
همیشه تو جیب های پالتو من گم شد..
بوی جاده های تکاب به بیجار، بوی دارچین
بوی تمام کودکانی که کنار گردنت به خواب رفته بودند...
کودکانی که خواهران کوچک تو
و بازمانده های لب های من از جنگ جهانی بوسیدن ات بود.
گفت ابراهیم بس کن اشکم در اومد...
و ماشین تو بخار نفس های گرم و گریه هایش گم شد
ما هیچ وقت بوی همدیگر را ندادیم...
#سیامک_تقی_زاده
۵.۷k
۲۵ دی ۱۳۹۴
comments (۲)
no_comment