گفتم بسهههههههه
_گفتم بسهههههههه
سوهون که تا همین الان ساکت بود...
لب وا کرد...
سوهون: اوکی.
_چی چیو اوکی؟
سوهون: گفتی بسه.. منم گفتم اوکی..
هیونکی: خوبی داداش؟ میگم هاته میخواد انتقام بگیره.
سوهون: هاته نیس.. میدونم قراره یه همچین اتفاقی بیفته.. اما ب دست هاته نع.
و همونطور که داش ا رو صندلیش بلند میشد گف
سوهون: حالام میرم حاضر شم برم دنبال بقیه
هیونکی با همون حالت زارش خواهشمندانه گفت
هیونکی: داداش جون هر کی دوس داری اینکارو نکن.. داداش خواهش میکنم نرو.. تروخدا.. من و یونا بدون تو طاقت نمیاریم..
سوهون: بای گایز..
.
.
.
.
.
پرش زمانی به وسط مبارزه
_سوهوننننننننننننن... داداششششش تروخدا نروووو.. داداش تروخدا از پیشم نرو... داداش پیشم بمون.. بخاطر من نرو.. هق..
هیونکی: دیدیننننن؟ هااا؟ دیدین؟ چرا حرفمو باور نکردین؟ چرا؟ نهههه چرا حرف منو باور نکردیننن..؟ من میدونسم.. میدونسم این اتفاق میفتهههههه
بکهیون: هق.. هق.. کی فکرشو میکرد رئیس دوم باند به بهترین دوستش چاقو بزنه و بخواد اونو بکشه..
میا: د یالا عوضیا زنگ بزنین امبولانسسسسس
_سوهوناااا.. سوهونااا دووم بیار... داداش دووم بیار... ا پیشم نرو صبر کن.. ببین.. ببین دستتو گرفتم.. داداش نرو.. اگه بری شبایی که کابوس دیدم کی سرمو ناز کنه؟ کی بهم بگه اروم باش من پیشتم؟ تروجون من نرو! سوهون اگه چیزیت شه من نمیتونم ادامه بدم... منم میام اون بالا پیش خودت..
سوهون: یونا... دختر اروم باش.. اون مرواریداتو نریز.. نریزشون عشقم.. باشه؟ من پیشتم... مراقبتم.. حتی اگه رفتم اون بالاهم نمیزارم بلایی سرت بیاد... کنارتم... کنارتم.. اروم باش گریه نکن..
من... من با ضربه این چاقو...نــ.نمیـ.. میــرم...
_نه نههههه سوهونننننننننننننننن
««اژیر امبولانس»»
.
.
پرش زمانی به بیمارستان
.
.
وقتی در اتاق عمل باز شد.. یونا و خانوادش و اکیپ به سمت دکتر هجوم بردن..
_دکتر تروخدا بگین داداشم خوبه... بگین سالمه.. بگین خوب میشه.. تروخدا
دکتر:.....
_دکتر؟ دکتر دکتر تروخدا... داداشم چیزیش نشده نه؟
دکتر:....
مادر: اتفاقی برا پسرم افتاده؟
دکتر: متاسفم..
میا: دکتر؟ چرا متاسف باشین؟ شما که نجاتش دادین.. چرا خب؟
دکتر: نه ما نتونستیم نجاتش بدیم.
یونا و اکیپ: دکتر اصلا شوخی خوبی نیس..
دکتر: متاسفانه از دست دادیمشون....
سوهون که تا همین الان ساکت بود...
لب وا کرد...
سوهون: اوکی.
_چی چیو اوکی؟
سوهون: گفتی بسه.. منم گفتم اوکی..
هیونکی: خوبی داداش؟ میگم هاته میخواد انتقام بگیره.
سوهون: هاته نیس.. میدونم قراره یه همچین اتفاقی بیفته.. اما ب دست هاته نع.
و همونطور که داش ا رو صندلیش بلند میشد گف
سوهون: حالام میرم حاضر شم برم دنبال بقیه
هیونکی با همون حالت زارش خواهشمندانه گفت
هیونکی: داداش جون هر کی دوس داری اینکارو نکن.. داداش خواهش میکنم نرو.. تروخدا.. من و یونا بدون تو طاقت نمیاریم..
سوهون: بای گایز..
.
.
.
.
.
پرش زمانی به وسط مبارزه
_سوهوننننننننننننن... داداششششش تروخدا نروووو.. داداش تروخدا از پیشم نرو... داداش پیشم بمون.. بخاطر من نرو.. هق..
هیونکی: دیدیننننن؟ هااا؟ دیدین؟ چرا حرفمو باور نکردین؟ چرا؟ نهههه چرا حرف منو باور نکردیننن..؟ من میدونسم.. میدونسم این اتفاق میفتهههههه
بکهیون: هق.. هق.. کی فکرشو میکرد رئیس دوم باند به بهترین دوستش چاقو بزنه و بخواد اونو بکشه..
میا: د یالا عوضیا زنگ بزنین امبولانسسسسس
_سوهوناااا.. سوهونااا دووم بیار... داداش دووم بیار... ا پیشم نرو صبر کن.. ببین.. ببین دستتو گرفتم.. داداش نرو.. اگه بری شبایی که کابوس دیدم کی سرمو ناز کنه؟ کی بهم بگه اروم باش من پیشتم؟ تروجون من نرو! سوهون اگه چیزیت شه من نمیتونم ادامه بدم... منم میام اون بالا پیش خودت..
سوهون: یونا... دختر اروم باش.. اون مرواریداتو نریز.. نریزشون عشقم.. باشه؟ من پیشتم... مراقبتم.. حتی اگه رفتم اون بالاهم نمیزارم بلایی سرت بیاد... کنارتم... کنارتم.. اروم باش گریه نکن..
من... من با ضربه این چاقو...نــ.نمیـ.. میــرم...
_نه نههههه سوهونننننننننننننننن
««اژیر امبولانس»»
.
.
پرش زمانی به بیمارستان
.
.
وقتی در اتاق عمل باز شد.. یونا و خانوادش و اکیپ به سمت دکتر هجوم بردن..
_دکتر تروخدا بگین داداشم خوبه... بگین سالمه.. بگین خوب میشه.. تروخدا
دکتر:.....
_دکتر؟ دکتر دکتر تروخدا... داداشم چیزیش نشده نه؟
دکتر:....
مادر: اتفاقی برا پسرم افتاده؟
دکتر: متاسفم..
میا: دکتر؟ چرا متاسف باشین؟ شما که نجاتش دادین.. چرا خب؟
دکتر: نه ما نتونستیم نجاتش بدیم.
یونا و اکیپ: دکتر اصلا شوخی خوبی نیس..
دکتر: متاسفانه از دست دادیمشون....
۴.۷k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.