+کی به کی میگه هرزه؟
+کی به کی میگه هرزه؟
وقتی داشتم برمیگشتم سمتش دستمو گذاشتم رو سرم تا نبینه خونشو.. اون دختره کصمغز نذاش من به حرف بیام خودش شرو کرد به حرف زدن با حرفی که زد و چیزی که نشون داد چشام ا تعجب چارتا شدن با حالت گریع گف
جنی: رئیس اون به ما اینا رو گف... تازه... ببینین با چاقو چیکارم کرده..
دستشو اورد جلو و به جیمین نشون داد...
+ولی من اینجا چاقویی نمیبینما..
جنی: اونجا تو آشپزخونه کرد..
برگشتم سمت اشپزخونه و یکم اونور تر از اشپزخونه یه چاقوی اغشته به خون رو دیدم.. جیمین وقتی اون رو دید تعجب کرد و سر تکون داد..
جنی همونجوری داشت از من بد میگف و خودشیرینی میکرد..
بدون اینکه اونا متوجه شن رفتم سمت اون چاقوعه و برش داشتم دستم رو به خون زدم و خوردمش.. صبر کن... این.. اینکه خون نیس.. رنگهه.. دختره ی عوضی.. دستمو از همون قسمت برنده چاقو گرفته بودم.. اومدم برم سمتشون که به جنی حالیش کنم کیه که سرم گیج رفت تیر کشید و نزدیک بود بیفتم پس از کابینت گرفتم و اینشکلی شد که چاقو کلا رف تو دستم... خدایا لعنت بهت بیان.. چاقو رو از دستم در اوردم و انداختمش همون پایین... موهام افتاده بود جلو زخم صورتم... پس معلوم نمیشد اما خب.. بازم خون میومد..
یه تیکه از لباسمو باز کردم و دستمو بستم.. رفتم سمت اونا و دست جنی رو گرفتم که داد زد
جنی: عوضی به من دست نزنننننننن..
_خیلی احمقی که فکر کردی متوجه کارات نمیشم
+ها چیشده؟
_این خانم خانما رنگ زده به دستش و همه بلاها رو سر من اورده نه خودش... الانم ادعاش اینه که من کاریش کردم.
توی خرم ک با اون دست خونیت با اون زخم رو لبت رفتی تو اتاقت خودتو چپوندی اسکل لجبازززز...(زبون در اوردن)
جیمین یه لبخند محو اومد رو صورتش اما جنی حرف زد
جنی: چطو جرات میکنی به ارباب اینشکلی حر....
+تو خفه شوووو عوضی چطور به من دروغ میگی هااا؟
جنی: ارباب.....
+تاکچوووو
جنی دهنشو بست و منم هر لحظه سرم بدتر درد میکرف و گیج میرف چشامو محکم رو هم فشار دادم که با صدای جیمین به خودم اومدم
+چرا دستتو بستی ت؟
_ چی من؟ من خب... خب رفتم تو آشپزخونه که اون چاقوعه رو ببینم که خونش واقعیه یا نه.. خوردم خونرو دیدم نیس رنگه.. بعدش بلند شدم که سرم گیج رفت و داشتم میافتادم اما از کابینت گرفتم و این باعث شد چاقو بره ت دستم..
+و چرا گردنت خونیه؟
_ها گردنم؟
دست زدم ب گردنم که دیدم...وایییی این... این که خون سرمه..
_چ.. چیزی نیس
+ات..
_بله؟
+ازت واقعا پرسیدم..
+منم واقن گفتم خو
اومد سمتم و موهامو از صورتم کنار زد و با زخم سرم رو به رو شد.. چشاش قرمز شد و.......
وقتی داشتم برمیگشتم سمتش دستمو گذاشتم رو سرم تا نبینه خونشو.. اون دختره کصمغز نذاش من به حرف بیام خودش شرو کرد به حرف زدن با حرفی که زد و چیزی که نشون داد چشام ا تعجب چارتا شدن با حالت گریع گف
جنی: رئیس اون به ما اینا رو گف... تازه... ببینین با چاقو چیکارم کرده..
دستشو اورد جلو و به جیمین نشون داد...
+ولی من اینجا چاقویی نمیبینما..
جنی: اونجا تو آشپزخونه کرد..
برگشتم سمت اشپزخونه و یکم اونور تر از اشپزخونه یه چاقوی اغشته به خون رو دیدم.. جیمین وقتی اون رو دید تعجب کرد و سر تکون داد..
جنی همونجوری داشت از من بد میگف و خودشیرینی میکرد..
بدون اینکه اونا متوجه شن رفتم سمت اون چاقوعه و برش داشتم دستم رو به خون زدم و خوردمش.. صبر کن... این.. اینکه خون نیس.. رنگهه.. دختره ی عوضی.. دستمو از همون قسمت برنده چاقو گرفته بودم.. اومدم برم سمتشون که به جنی حالیش کنم کیه که سرم گیج رفت تیر کشید و نزدیک بود بیفتم پس از کابینت گرفتم و اینشکلی شد که چاقو کلا رف تو دستم... خدایا لعنت بهت بیان.. چاقو رو از دستم در اوردم و انداختمش همون پایین... موهام افتاده بود جلو زخم صورتم... پس معلوم نمیشد اما خب.. بازم خون میومد..
یه تیکه از لباسمو باز کردم و دستمو بستم.. رفتم سمت اونا و دست جنی رو گرفتم که داد زد
جنی: عوضی به من دست نزنننننننن..
_خیلی احمقی که فکر کردی متوجه کارات نمیشم
+ها چیشده؟
_این خانم خانما رنگ زده به دستش و همه بلاها رو سر من اورده نه خودش... الانم ادعاش اینه که من کاریش کردم.
توی خرم ک با اون دست خونیت با اون زخم رو لبت رفتی تو اتاقت خودتو چپوندی اسکل لجبازززز...(زبون در اوردن)
جیمین یه لبخند محو اومد رو صورتش اما جنی حرف زد
جنی: چطو جرات میکنی به ارباب اینشکلی حر....
+تو خفه شوووو عوضی چطور به من دروغ میگی هااا؟
جنی: ارباب.....
+تاکچوووو
جنی دهنشو بست و منم هر لحظه سرم بدتر درد میکرف و گیج میرف چشامو محکم رو هم فشار دادم که با صدای جیمین به خودم اومدم
+چرا دستتو بستی ت؟
_ چی من؟ من خب... خب رفتم تو آشپزخونه که اون چاقوعه رو ببینم که خونش واقعیه یا نه.. خوردم خونرو دیدم نیس رنگه.. بعدش بلند شدم که سرم گیج رفت و داشتم میافتادم اما از کابینت گرفتم و این باعث شد چاقو بره ت دستم..
+و چرا گردنت خونیه؟
_ها گردنم؟
دست زدم ب گردنم که دیدم...وایییی این... این که خون سرمه..
_چ.. چیزی نیس
+ات..
_بله؟
+ازت واقعا پرسیدم..
+منم واقن گفتم خو
اومد سمتم و موهامو از صورتم کنار زد و با زخم سرم رو به رو شد.. چشاش قرمز شد و.......
۸.۳k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.