هرشب که میخواست بخوابد به جای شب بخیر از خانوادهاش خداحا

هرشب که میخواست بخوابد به جای شب بخیر از خانواده‌اش خداحافظی میکرد و می‌خوابید.
چون از خدا خواسته بود که یک شب بخوابد و هرگز بیدار نشود و هرشب به آن امید می‌خوابید که دیگر صبح را نبیند.
هرشب به همین منوال می‌گذشت و او هرروز صبح طلوع آفتاب را می‌دید تا اینکه از مردن ناامید شد.
یک شب به جای خداحافظی به خانواده‌اش شب بخیر گفت و رفت که بخوابد.
اما هرگز صبح طلوع آفتاب را ندید.

_ ناامیدی از مرگ و مرگ در ناامیدی..

«من نوشت»

«ر.کاف»
دیدگاه ها (۶۸)

خوابم میاد اما نمیخوابم.چند روزه برگه امتحان رو سفید تحویل م...

اگر از من بپرسند بدترین چیز چیست؟ کلمه انتظار را به کار میب...

مهربان بود با قلبی رئوف، همیشه به دقیقه نرسیده به کمک اطرافی...

#صدام #موقت#اینا صرفا فقط یه دلنوشته هستن همین.

My Vampire Mate Season 2 part : ۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط