هرشب که میخواست بخوابد به جای شب بخیر از خانواده اش خداحا
هرشب که میخواست بخوابد به جای شب بخیر از خانوادهاش خداحافظی میکرد و میخوابید.
چون از خدا خواسته بود که یک شب بخوابد و هرگز بیدار نشود و هرشب به آن امید میخوابید که دیگر صبح را نبیند.
هرشب به همین منوال میگذشت و او هرروز صبح طلوع آفتاب را میدید تا اینکه از مردن ناامید شد.
یک شب به جای خداحافظی به خانوادهاش شب بخیر گفت و رفت که بخوابد.
اما هرگز صبح طلوع آفتاب را ندید.
_ ناامیدی از مرگ و مرگ در ناامیدی..
«من نوشت»
«ر.کاف»
چون از خدا خواسته بود که یک شب بخوابد و هرگز بیدار نشود و هرشب به آن امید میخوابید که دیگر صبح را نبیند.
هرشب به همین منوال میگذشت و او هرروز صبح طلوع آفتاب را میدید تا اینکه از مردن ناامید شد.
یک شب به جای خداحافظی به خانوادهاش شب بخیر گفت و رفت که بخوابد.
اما هرگز صبح طلوع آفتاب را ندید.
_ ناامیدی از مرگ و مرگ در ناامیدی..
«من نوشت»
«ر.کاف»
۲۶.۲k
۱۸ دی ۱۴۰۱