داداش گربه ای پارت ۹

داداش گربه ای پارت ۹


مایکی : لطفاً حواستو جمع کن
فیو : باشه
گذر زمان رسیدم خونه ولی به داداشی نگفتم که چی شد نمی‌خوام نگرانش کنم
بازم گذر زمان ۳ روز بعد
از پیش مایکی برگشتم خونه خیلی حالم بد بود
چیفو : چرا این چند ماهه همش دیر میای خونه ( با داد عصبی ) معلوم نیس داری چه غلطی می‌کنی هیچی هم نمیگی اصلا معلوم هست کجایی
فیو : ول.....
حرفم با سیلی ای که چیفیو بهم زد قط شد
چیفو : نمیخوام دلیلای چرتتو بشنوم
اون تا حالا دشت روم بلند نکرده بود چشمام پر اشک شد و گریم گرفت و از کوره در رفتم
فیو با داد : تو خودت اصلا می‌دونی من چمه هر چیم میشه ازت پنهان میکنم که فقط نگران نشی هیچ وقت هیچی بهت نگفتم که برات بار اضافی نشم که با خیال راحت زندگی و بچرخونی تو اصلا خبر داری سه روز پیش چشم بود بزار بهت بگم نزدیک بود به اصطلاح رئیس والهالا منو بدزده اگه مایکی اونجا نبود خدا میدونستم الان زنده بودم یا نه وقتی هیچی ازم نمیدونی باهام اینطوری حرف نزن
و بعد از اونجا رفتم
از دید چیفو
وقتی بهش سیلی زدن پشیمون شدم اصلا دست خودم نبود
ولی بعد شنیدن حرفاش خیلی نگران شدم یعنی چی اضافه اصلا اون دلیل تلاشامه
والهالا نه یعنی چی میخواست بدزدنش
مایکی نجاتش داد یعنی چی من.....من ...چیکار کردم


ببخشید کوتاه بود