به سوگ من نشسته ای ولی نمرده ام هنوز

به سوگ من نشسته ای، ولی نمرده ام هنوز
بدان دیار گمشده، تو را نبرده ام هنوز
اگر نبود ترس تو، ازین مسیر بی بلد
خراب تن نمی شدی، چه از ازل چه تا ابد
بخواب من نیامدی، که بی اراده بگذری
تو را نمی دهم به تو، به هر کجا که می روی
تو اتفاق ساده ای، برای خود نبوده ای
تو آخر این دل مرا، به دست خود ربوده ای
سپرده ام به چشم تو، تمام آنچه دیده ام
هنوز هم نگفته ای، ولی بدان شنیده ام...
دیدگاه ها (۵)

خیالم می برد دل را به دنیایی که خوشرنگ است همان جایی که در د...

دیدم خموش وسردی با خود مگرچه کردی؟رفتی به شهر شبها هر شب به ...

میروی امّا تمامت مانده در چشمانِ منمیروی امّا نمیدانی شدی وی...

بیا مادر بِکِش دستِ نوازش بر سَرم امشبمنم آن شاخِ شمشادت،ولی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط