نمی خواهم پارچه ی ابریشمی باشم

نمی خواهم پارچه ی ابریشمی باشم
اشرافی و غمگین
می خواهم کتان باشم
بر اندام زنی تنومند
که لب هایش
وقت بوسیدن ضربه می زنند
و نگاهش
وقت دیدن احاطه می کند

تمامی این روزها دلگیرند
من جغد پیری هستم
که شیشه ای نیافته ام برای تاریکی
می ترسم رویایم به شاخه ها گیر کند
می ترسم بیدار شوم و ببینم
زنی هستم در ایران
افسردگی ام طبیعی است
اما کاری کن رضا جان پاییز تمام شود
نمی دانم اگر مرگ بیاید
اول گلویم را می فشارد
یا دلم را

آن روز کجای خانه نشسته بودم
که می توانستم آن همه شعر بگویم؟
کدام لامپ روشن بود؟

می خواهم آنقدر شعر بگویم
که اگر فردا مُردم
نتوانی انکارم کنی
می خواهم شعرم چون شایعه‌ای در شهر بپیچد
و زنان
هربار چیزی به آن اضافه کنند
امشب تمام نمی‌شود
امشب باید یکی از ما شعر بگوید
یکی گریه کند

در دلم جایی برای پنهان شدن نیست
من همه‌ی زاویه‌ها را فرسوده ام
دیگر وقت آن است که مرگ بیاید
و شاخ هایش را در دلم فرو کند

#الهام_اسلامی
روحشون شاددد...
بهشت برین جایگاهشون...
دیدگاه ها (۴)

از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنمتا پله‌ها و تو را گم نک...

عشق بی خبر می‌آید...نشسته‌اید در رستورانی ساده غذایتان را می...

بِه ت‍و فِکر نِمیکُنَم...اما هوا سَرده...لباس گرم بِپوش..."م...

هم در به دری دارد و هم خانه خرابیعشق است و مزینّ به هنرهای ز...

دلم می خواهد یک دختر داشته باشم.. دختری با موهای بلند مشکی و...

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

صحنه,پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط