part4
part4
ا.ت ویو:صبح بلند شدم چمدون های خودم و لنا رو بستم پرواز ساعت ۱۱ صبح بود . لنا رو بغل کردم و به سمت فرودگاه به راه افتادم. حدودا ساعت ۲ ظهر تو هواپیما بودیم و لنا همش گریه میکرد .آخر سر هم خوابش برد. بالاخره به پاریس رسیدیم ساعت ۸ شب بود به خدمتکارم گفتم چمدون ها رو بیاره بزاره تو ماشین. لنا بغلم خوابیده بود چقدر شبیه جیمینه با یاد آوری جیمین اشکام جاری شدن. به خونه رسیدم بادیگاردا درو باز کردن. یهو جیمین رو دی که رو مبل نشسته بود با دیدن من به سمتم اومد و من چند قدم به سمت عقب رفتم و گفتم
ا.ت:اگه نزدیک بیای جیغ میزنم
جیمین:اگه جیغ بزنی بچه بیدار میشه و دوما هیچ کس اینجا نیست فقط من و تو و این کوچولو داخل خونه ایم.
ا.ت:برای چی برگشتی؟ برو پیش همون یونا حتما ادن از من بهتره دیگه
جیمین:ا.ت متاسفم اون یه ه.وس بود تو عشق واقعی منی. ببین دوست داری دخترمون بدون پدر بزرگ شه.
ا.ت:اما من نمی خوام دخترم کنار یه خیانتکار بزرگ شه. کنار تو بزرگ شه که جای یاد گرفتن اصول زندگی و عشق ورزیدن خیانت کردن رو یاد بگیره.
ا.ت:لطفا خواهش میکنم(با بغض)
(یهو بغض جیمین میشکنه و میگه)
جیمین:ا.ت وقتی عاشقت شدم گذاشتم وارد قلب سرد و بی روح من بشی و اون رو پر از عشق کنی بعد از تو هم در قلبم رو ، رو به همه بستم و نزاشتم کسی واردش بشه. لطفا یه فرصت دیگه بهم بده تا کل دنیا رو به پات بریزم.
ا.ت:باشه جیمین فقط گریه نکن بخشیدمت بیا با هم دختر کوچولومون رو بزرگ کنیم.(با بغض)
جیمین پاشد و به سمتم اومد و به لنا نگاه کرد و گفت
جیمین:اجازه دارم
لنا رو دادم بغلش به محض اینکه لنا رو تو بغلش گرفت خنده ای رو لب هاش نقش بست
و..........
ادامه دارد
لایک و حمایت یادتون نره خوشگلا❤
ا.ت ویو:صبح بلند شدم چمدون های خودم و لنا رو بستم پرواز ساعت ۱۱ صبح بود . لنا رو بغل کردم و به سمت فرودگاه به راه افتادم. حدودا ساعت ۲ ظهر تو هواپیما بودیم و لنا همش گریه میکرد .آخر سر هم خوابش برد. بالاخره به پاریس رسیدیم ساعت ۸ شب بود به خدمتکارم گفتم چمدون ها رو بیاره بزاره تو ماشین. لنا بغلم خوابیده بود چقدر شبیه جیمینه با یاد آوری جیمین اشکام جاری شدن. به خونه رسیدم بادیگاردا درو باز کردن. یهو جیمین رو دی که رو مبل نشسته بود با دیدن من به سمتم اومد و من چند قدم به سمت عقب رفتم و گفتم
ا.ت:اگه نزدیک بیای جیغ میزنم
جیمین:اگه جیغ بزنی بچه بیدار میشه و دوما هیچ کس اینجا نیست فقط من و تو و این کوچولو داخل خونه ایم.
ا.ت:برای چی برگشتی؟ برو پیش همون یونا حتما ادن از من بهتره دیگه
جیمین:ا.ت متاسفم اون یه ه.وس بود تو عشق واقعی منی. ببین دوست داری دخترمون بدون پدر بزرگ شه.
ا.ت:اما من نمی خوام دخترم کنار یه خیانتکار بزرگ شه. کنار تو بزرگ شه که جای یاد گرفتن اصول زندگی و عشق ورزیدن خیانت کردن رو یاد بگیره.
ا.ت:لطفا خواهش میکنم(با بغض)
(یهو بغض جیمین میشکنه و میگه)
جیمین:ا.ت وقتی عاشقت شدم گذاشتم وارد قلب سرد و بی روح من بشی و اون رو پر از عشق کنی بعد از تو هم در قلبم رو ، رو به همه بستم و نزاشتم کسی واردش بشه. لطفا یه فرصت دیگه بهم بده تا کل دنیا رو به پات بریزم.
ا.ت:باشه جیمین فقط گریه نکن بخشیدمت بیا با هم دختر کوچولومون رو بزرگ کنیم.(با بغض)
جیمین پاشد و به سمتم اومد و به لنا نگاه کرد و گفت
جیمین:اجازه دارم
لنا رو دادم بغلش به محض اینکه لنا رو تو بغلش گرفت خنده ای رو لب هاش نقش بست
و..........
ادامه دارد
لایک و حمایت یادتون نره خوشگلا❤
۱۳.۹k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.