سلام خوشگلا چطورید؟❤
سلام خوشگلا چطورید؟❤
part 5
جیمین:اسمش رو چی گذاشتی؟
ا.ت:لنا
جیمین:ممنونم اسم مورد علاقمو رو دخترمون گذاشتی.
ا.ت:اسم مورد علاقه منم بود فقط به خاطر تو این اسمو روش نذاشتم.(تند)
جیمین:حالا چرا انقدر تند حرف میزنی من که از تو عذرخواهی کردم.
ا.ت:فکر کردی به همین راحتی می تونم فراموشش کنم
جیمین:مگه همین الان آشتی نکردیم
ا.ت:ولی باید ناز بکشی
جیمین:بیا بریم بخوابیم فردا ناز شما رو هم می کشم خوبه؟ فعلا بیا اتاق دختر کوچولومون رو ببین.
ا.ت:مگه اتاقش آمادس
جیمین:بله بیا ببین سلیقه من رو می پسندی؟
ا.ت:هی بیا بریم
ا.ت ویو:وقتی رفتم تو اتاق لنا همه چیز صورتی بود. عروسک های صورتی پر عروسک پونی و خرسی بود. جیمین لنا رو تو گهواره گذاشت و اومد سمت من و گفت
جیمین:خب خانم پارک کلی کار دادیم
ا.ت:منظورت چیه؟
جیمین منو بر.اید بغل کرد و از اتاق لنا بیرون آورد و به سمت اتاق روبه روی لنا برد. اتاق خودم بود که الان رنگ لامپ هاش قرمز بود و رنگ تخت سیاه بود. جیمین منو انداخت رو تخت و روم خ.ی.م.ه زد. و گفت جیمین:الان می خوام نازتو بکشم بهتره هم.راهی کنی (و بقیش با ذهن های خوشگلتون)
ویو ۱۳ سال بعد
لنا:واو چه داستان باحالی بود ولی خوبیش اینه که آخر به هم رسیدین.
جیهو(پسر ۷ ساله جیمین و ا.ت):آره جالب بود
جیمین ا.ت رو بغل می کنه و میگه ما اینیم دیگه
ا.ت به جیمین نگاه میکنه و میخنده
بعدش همه با هم میخندن
و این خانواده به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردن.
پایان
part 5
جیمین:اسمش رو چی گذاشتی؟
ا.ت:لنا
جیمین:ممنونم اسم مورد علاقمو رو دخترمون گذاشتی.
ا.ت:اسم مورد علاقه منم بود فقط به خاطر تو این اسمو روش نذاشتم.(تند)
جیمین:حالا چرا انقدر تند حرف میزنی من که از تو عذرخواهی کردم.
ا.ت:فکر کردی به همین راحتی می تونم فراموشش کنم
جیمین:مگه همین الان آشتی نکردیم
ا.ت:ولی باید ناز بکشی
جیمین:بیا بریم بخوابیم فردا ناز شما رو هم می کشم خوبه؟ فعلا بیا اتاق دختر کوچولومون رو ببین.
ا.ت:مگه اتاقش آمادس
جیمین:بله بیا ببین سلیقه من رو می پسندی؟
ا.ت:هی بیا بریم
ا.ت ویو:وقتی رفتم تو اتاق لنا همه چیز صورتی بود. عروسک های صورتی پر عروسک پونی و خرسی بود. جیمین لنا رو تو گهواره گذاشت و اومد سمت من و گفت
جیمین:خب خانم پارک کلی کار دادیم
ا.ت:منظورت چیه؟
جیمین منو بر.اید بغل کرد و از اتاق لنا بیرون آورد و به سمت اتاق روبه روی لنا برد. اتاق خودم بود که الان رنگ لامپ هاش قرمز بود و رنگ تخت سیاه بود. جیمین منو انداخت رو تخت و روم خ.ی.م.ه زد. و گفت جیمین:الان می خوام نازتو بکشم بهتره هم.راهی کنی (و بقیش با ذهن های خوشگلتون)
ویو ۱۳ سال بعد
لنا:واو چه داستان باحالی بود ولی خوبیش اینه که آخر به هم رسیدین.
جیهو(پسر ۷ ساله جیمین و ا.ت):آره جالب بود
جیمین ا.ت رو بغل می کنه و میگه ما اینیم دیگه
ا.ت به جیمین نگاه میکنه و میخنده
بعدش همه با هم میخندن
و این خانواده به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردن.
پایان
۱۶.۵k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.