فیک استایلست من
فیک [ استایلست من ]
(p27)
[ شام رو خوردن و مردا یه طرف نشسته بودن و خانوم ها یه طرف که همون لحظه هلنا وارد خونه شد ] [ هلنا ☆]
☆ : مامان کی اوم...اومده [ وقتی ا/ت رو دید تعجب کرد و حرفش نصفه موند و بعدش تموم کرد ]
[ زود کیفش که دستش بود رو انداخت رو زمین و رفت ا/ت رو بغل کرد و داشت تو بغلش گریه میکرد و ا/ت موهاش رو نوازش میکرد که از هم جدا شدن و هلنا صورت ا/ت رو قاب کرد با دست هاش و به صورتش زل زده بود نگاه میکرد که ا/ت از آرنج هلنا گرفت و آورد پایین و با چشم هاش به طرف مردا اشاره کرد و هلنا چرخید به طرف مردا وقتی بین اونا جانگ کوک رو دید چشم هاش چند برابر شد ]
☆ : ا/ت... ا..این...هم..همون...جانگ...جانگ کوک... بی تی اس... ن...نیستتت[ از تعجب بریده بریده میگفت ]
ا/ت : اهم اهم اولن اون همون هست و دومن خواهر شوهرت هست
☆ : یعنی الان تو با این ازدواج کردی الاغ
م/ا : عههه هلنا چی میگی اون خواهر بزرگت هست یادت رفته [ کمی با خنده گفت که همه خندیدن ]
☆ : آنیاسیو [ به طرف جانگ کوک چرخید و تا کمر خم شد و جانگ کوک هم همینطور ]
جانگ کوک : عاا آنیاسیو نونا
ا/ت : بسه تمومش کنید دیگه هلنا تو برو لباس هات رو عوض کن بیا [ به هلنا گفت و به طرف جانگ کوک چرخید و با چشم هاش فهموند که باهاش کار داره ]
[ بعد از ۴۰ دقیقه صبحت کردن و خوش و بش کردن مامان ا/ت به طرف خانواده ی جانگ کوک و ا/ت چرخید ]
م/ا : خب بهتره برید بخوابید خسته اید ا/ت تو و جانگ کوک تو اتاق خودت و خانواده ی جانگ کوک تو اتاق مهمونی و ما هم تو طبقه ی بالا میخوابیم
ا/ت : اره مامان خیلی خستم هست با اجازتون
جانگ کوک پاشو [ آخرین کلمشو به کره ای گفت که جانگ کوک بلند شد و رفتند اتاق ا/ت ]
[ اول جانگ کوک وارد اتاق شد و بعد ا/ت ، ا/ت پشت در وایساد و منتظر موند تا جانگ کوک برگرده و جانگ کوک برگشت طرف ا/ت ]
جانگ کوک : چیزی شده ا/ت * اروم گفت *
ا/ت : ام... بزار فک کنم ولی فک کنم تو بهتر از من میدونی!!؟؟
(p27)
[ شام رو خوردن و مردا یه طرف نشسته بودن و خانوم ها یه طرف که همون لحظه هلنا وارد خونه شد ] [ هلنا ☆]
☆ : مامان کی اوم...اومده [ وقتی ا/ت رو دید تعجب کرد و حرفش نصفه موند و بعدش تموم کرد ]
[ زود کیفش که دستش بود رو انداخت رو زمین و رفت ا/ت رو بغل کرد و داشت تو بغلش گریه میکرد و ا/ت موهاش رو نوازش میکرد که از هم جدا شدن و هلنا صورت ا/ت رو قاب کرد با دست هاش و به صورتش زل زده بود نگاه میکرد که ا/ت از آرنج هلنا گرفت و آورد پایین و با چشم هاش به طرف مردا اشاره کرد و هلنا چرخید به طرف مردا وقتی بین اونا جانگ کوک رو دید چشم هاش چند برابر شد ]
☆ : ا/ت... ا..این...هم..همون...جانگ...جانگ کوک... بی تی اس... ن...نیستتت[ از تعجب بریده بریده میگفت ]
ا/ت : اهم اهم اولن اون همون هست و دومن خواهر شوهرت هست
☆ : یعنی الان تو با این ازدواج کردی الاغ
م/ا : عههه هلنا چی میگی اون خواهر بزرگت هست یادت رفته [ کمی با خنده گفت که همه خندیدن ]
☆ : آنیاسیو [ به طرف جانگ کوک چرخید و تا کمر خم شد و جانگ کوک هم همینطور ]
جانگ کوک : عاا آنیاسیو نونا
ا/ت : بسه تمومش کنید دیگه هلنا تو برو لباس هات رو عوض کن بیا [ به هلنا گفت و به طرف جانگ کوک چرخید و با چشم هاش فهموند که باهاش کار داره ]
[ بعد از ۴۰ دقیقه صبحت کردن و خوش و بش کردن مامان ا/ت به طرف خانواده ی جانگ کوک و ا/ت چرخید ]
م/ا : خب بهتره برید بخوابید خسته اید ا/ت تو و جانگ کوک تو اتاق خودت و خانواده ی جانگ کوک تو اتاق مهمونی و ما هم تو طبقه ی بالا میخوابیم
ا/ت : اره مامان خیلی خستم هست با اجازتون
جانگ کوک پاشو [ آخرین کلمشو به کره ای گفت که جانگ کوک بلند شد و رفتند اتاق ا/ت ]
[ اول جانگ کوک وارد اتاق شد و بعد ا/ت ، ا/ت پشت در وایساد و منتظر موند تا جانگ کوک برگرده و جانگ کوک برگشت طرف ا/ت ]
جانگ کوک : چیزی شده ا/ت * اروم گفت *
ا/ت : ام... بزار فک کنم ولی فک کنم تو بهتر از من میدونی!!؟؟
- ۱۰.۷k
- ۱۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط