🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷
🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷
#تب_مژگان 20
همه صفحات پرینت شده از پیامک ها به صورت رمزآلود بود و نمیشد چیز خاصی ازش درآورد... خب این شیوه از ارسال و دریافت پیامک، شاخک های منو خیلی به خودش حساس میکرد... نه تنها من... بالاخره هر کسی که روی این پیامک ها زوم کنه و دنبال چیزای مشخصی باشه را حساس میکنه...
لا حول و ولا قوه الا بالله از صفحات مجازیش... چه خبره بابا؟! ... اولا اینکه صفحات مجازیش از طریق بسته اینترنت خط دوم فعال بود... فقط هم تلگرام داشت... در تلگرام هم فقط با دو سه نفر حرفهای معمولی و دخترانه رد و بدل شده بود... اما یه عالمه کانال های گمراه کننده عضو بود... از کانال ملی گراها و منافقین گرفته تا کانال های ضد شیعی و ضد اسلامی... از همون کانال ها که اولش بنا به حس کنجکاوی واردش میشن و بعدش بهانه اش را سر این میزنند که میخوان به شبهاتش جواب بدهند و بعدش سر از شک کردن در همه چیز سر در میاره و....
حدودا نیم ساعت فقط کانال ها را آنالیز کردم... آنالیز کانال ها در کنار مطالبی گذاشتم که در طول اون مدت از ظاهر پرونده و انحرافات فکری و اعتقادی حدس زده بودم... فقط همینو بگم که متاسفانه خیلی مخملی و آبدیت شده، مژگان در حال «استحاله فکری و اعتقادی» بود... استحاله که چه عرض کنم... در حال «نابودی عقاید» و تبدیل شدن به یک «عنصر خطرناکِ مطلوب برای یک سازمان خاص نامشخص و نامعلوم»... ینی همین بلایی که الان داره سر خیلی از جوون ها و نوجوون های دیگه در میاد... و خودشون هم نمیدونن که دارن عوض و عوضی میشن... حال یا به اسم روشنفکری یا به اسم هر چیز دیگر... فقط یه کلمه بگم که: با کمال تاسف، نتایج قبلی و حدسیاتم تقویت شد... چون نه تازه کارم و نه توهم توطئه الکی دارم... کاملا دیگه میشد حدس زد که روبروی چه کله گنده هایی باید شطرنج بازی کنم...
سرم سوت کشید... دوس داشتم برگردم به فلوجه... برگردم به الرمادی... برگردم به بیروت و دمشق... اما اینجا نباشم که ببینم برای شکار کردن بچه های بدبخت و طفل بی مادر مردم دارن چجوری برنامه ریزی میکنند... اما خب این حس هم اشتباه بود و باید جلوش را میگرفتم... چون اگر قرار باشه همینجوری میدون را خالی کنیم، اوضاع بدتر میشه... ضمن اینکه بچه های عراق و سوریه و لبنان و... فقط جانشون در خطره اما بچه های ما دارن تبدیل به یه آدمای دیگری میشن که بارها خطرناکتر و مظلوم تر از جنازه بچه های طفل معصوم عراقی و سوری هستند...
از اینا هم که بگذریم... از یه چیز دیگه نمیشد گذشت... از اینکه در تحقیقات بعدی بچه های تیم جنگال (تیم جنگ الکترونیک) ثابت شد که آیدی و آدرس بعضی از ادمین های اون کانال ها و گروپ ها سر از خونه چه آدمایی درمیاره! ... آدمایی که اینقدر دمشون کلفت بود که حتی نمیشد بهشون فکر کرد... مثلا آقازاده یکیشون در کانالی فعال بود و مرتب، مطلب به روز میکرد که خط اصلی جریان اون کانال، مستقیما از «سازمان مطالعات شیعه شناسی» مستقر در تل آویو اسرائیل تغذیه مادی و معنوی میشد!!! امیدوار بودم که اون پسره ندونه داره واسه چه کسانی قلیون چاق میکنه وگرنه ...
خب این مختصری از وضعیت گوشی و دنیای مجازی مژگان خانم پرونده ما... اما... اینا به کنار... وقتی بیشتر احساس بدبختی کردم که گزارش بنیاد شهید از استنطاق کمالی را خوندم... الان که دارم این ها را تایپ میکنم، دستام را مثل چنگال دارم به هم فشار میدم... از بس حرص خوردم وقتی گزارش استنطاق کمالی را خوندم...
🔵 بچه های بنیاد نوشته بودند:
وقتی اولش هماهنگ کردیم و زنگ زدیم و به منزل خانم کمالی رفتیم... با آغوش باز از ما استقبال کرد... رفتیم نشستیم و حدودا دو ساعت و نیم باهاش حرف زدیم...
تا خودمون را از بنیاد معرفی کردیم، با لبخندی معنادار گفت: «این روزها عنایت بنیاد به من زیاد شده... اتفاقا چند روز پیش هم یه آقا و دو تا خانوم اومده بودند و خودشون را از بنیاد معرفی کردند... بنظرم دیگه دارین خیلی لطف میکنین... اگر به دیگر جاها برسین بهتره... چون ممکنه خانواده شهدای عزیزمون مشکلاتی داشته باشن که حل اون مشکلات، فقط از دست شما برمیاد...»
ادامه دارد...
کانال دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷
#تب_مژگان 20
همه صفحات پرینت شده از پیامک ها به صورت رمزآلود بود و نمیشد چیز خاصی ازش درآورد... خب این شیوه از ارسال و دریافت پیامک، شاخک های منو خیلی به خودش حساس میکرد... نه تنها من... بالاخره هر کسی که روی این پیامک ها زوم کنه و دنبال چیزای مشخصی باشه را حساس میکنه...
لا حول و ولا قوه الا بالله از صفحات مجازیش... چه خبره بابا؟! ... اولا اینکه صفحات مجازیش از طریق بسته اینترنت خط دوم فعال بود... فقط هم تلگرام داشت... در تلگرام هم فقط با دو سه نفر حرفهای معمولی و دخترانه رد و بدل شده بود... اما یه عالمه کانال های گمراه کننده عضو بود... از کانال ملی گراها و منافقین گرفته تا کانال های ضد شیعی و ضد اسلامی... از همون کانال ها که اولش بنا به حس کنجکاوی واردش میشن و بعدش بهانه اش را سر این میزنند که میخوان به شبهاتش جواب بدهند و بعدش سر از شک کردن در همه چیز سر در میاره و....
حدودا نیم ساعت فقط کانال ها را آنالیز کردم... آنالیز کانال ها در کنار مطالبی گذاشتم که در طول اون مدت از ظاهر پرونده و انحرافات فکری و اعتقادی حدس زده بودم... فقط همینو بگم که متاسفانه خیلی مخملی و آبدیت شده، مژگان در حال «استحاله فکری و اعتقادی» بود... استحاله که چه عرض کنم... در حال «نابودی عقاید» و تبدیل شدن به یک «عنصر خطرناکِ مطلوب برای یک سازمان خاص نامشخص و نامعلوم»... ینی همین بلایی که الان داره سر خیلی از جوون ها و نوجوون های دیگه در میاد... و خودشون هم نمیدونن که دارن عوض و عوضی میشن... حال یا به اسم روشنفکری یا به اسم هر چیز دیگر... فقط یه کلمه بگم که: با کمال تاسف، نتایج قبلی و حدسیاتم تقویت شد... چون نه تازه کارم و نه توهم توطئه الکی دارم... کاملا دیگه میشد حدس زد که روبروی چه کله گنده هایی باید شطرنج بازی کنم...
سرم سوت کشید... دوس داشتم برگردم به فلوجه... برگردم به الرمادی... برگردم به بیروت و دمشق... اما اینجا نباشم که ببینم برای شکار کردن بچه های بدبخت و طفل بی مادر مردم دارن چجوری برنامه ریزی میکنند... اما خب این حس هم اشتباه بود و باید جلوش را میگرفتم... چون اگر قرار باشه همینجوری میدون را خالی کنیم، اوضاع بدتر میشه... ضمن اینکه بچه های عراق و سوریه و لبنان و... فقط جانشون در خطره اما بچه های ما دارن تبدیل به یه آدمای دیگری میشن که بارها خطرناکتر و مظلوم تر از جنازه بچه های طفل معصوم عراقی و سوری هستند...
از اینا هم که بگذریم... از یه چیز دیگه نمیشد گذشت... از اینکه در تحقیقات بعدی بچه های تیم جنگال (تیم جنگ الکترونیک) ثابت شد که آیدی و آدرس بعضی از ادمین های اون کانال ها و گروپ ها سر از خونه چه آدمایی درمیاره! ... آدمایی که اینقدر دمشون کلفت بود که حتی نمیشد بهشون فکر کرد... مثلا آقازاده یکیشون در کانالی فعال بود و مرتب، مطلب به روز میکرد که خط اصلی جریان اون کانال، مستقیما از «سازمان مطالعات شیعه شناسی» مستقر در تل آویو اسرائیل تغذیه مادی و معنوی میشد!!! امیدوار بودم که اون پسره ندونه داره واسه چه کسانی قلیون چاق میکنه وگرنه ...
خب این مختصری از وضعیت گوشی و دنیای مجازی مژگان خانم پرونده ما... اما... اینا به کنار... وقتی بیشتر احساس بدبختی کردم که گزارش بنیاد شهید از استنطاق کمالی را خوندم... الان که دارم این ها را تایپ میکنم، دستام را مثل چنگال دارم به هم فشار میدم... از بس حرص خوردم وقتی گزارش استنطاق کمالی را خوندم...
🔵 بچه های بنیاد نوشته بودند:
وقتی اولش هماهنگ کردیم و زنگ زدیم و به منزل خانم کمالی رفتیم... با آغوش باز از ما استقبال کرد... رفتیم نشستیم و حدودا دو ساعت و نیم باهاش حرف زدیم...
تا خودمون را از بنیاد معرفی کردیم، با لبخندی معنادار گفت: «این روزها عنایت بنیاد به من زیاد شده... اتفاقا چند روز پیش هم یه آقا و دو تا خانوم اومده بودند و خودشون را از بنیاد معرفی کردند... بنظرم دیگه دارین خیلی لطف میکنین... اگر به دیگر جاها برسین بهتره... چون ممکنه خانواده شهدای عزیزمون مشکلاتی داشته باشن که حل اون مشکلات، فقط از دست شما برمیاد...»
ادامه دارد...
کانال دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷
۲.۴k
۲۶ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.