رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_چهارم
کلا من عاشق اتاقم بودم فضای لاکچری داشت دانیار همیشه تو اتاق من پلاس بود میگفت اتاقت روشنه ادم توش چشاش روشن میشه (خب بگذریم خیلی فک زدم)
روی تخت دراز کشیدم و یه دور نت گردی کردم حوصلم حسابی سر رفته بود یه پیام به بهار دادم ( کلا من هرکار دارم به بهار پیام میدم)
+ سلام بهار جان خوبی
بهار : سلام دلی خانم چه عجب آدم شدی درست پیام میدی
+ حالو ما یه روز میخوایم آدم باشیم اگه شما گذاشتین
بهار : خَلِخُو حالا بیا منو بخور
+ عشقم خوردنی نیستی بخورمت
بهار : کم ور ور کن چیکار داشتی مزاحم شدی
+ میگم فردا که دانشگاه تعطیله میای بریم بیرون
بهار : اره من به بچه ها خبر میدم فقط خودت باید بیای دنبالم ماشینم دست بابامه
+ باشه پس فعلا
بهار : فعلا
پاشدم رفتم در اتاق دانیار در زدم اجازه گرفتم وارد شدم
دانیار بر خلاف من که رنگ های ملایم و روشن رو دوست داشتم اتاقش خیلی تاریکه و به خاطر همین همش اتاقم پلاسه
یک روز با اون آرش گور به گوری اومدن اتاق رو مشکی و قرمز کردن یعنی به خدا یه حلقه دار وسط اون اتاق کمه
ادم توش وحشت میکنه
بهش میگم به جایی که تو اتاق من پلاس باشی بیا برو اتاقت درست کن میگه نه من همون جا پلاسم اتاقم واسه منو ارش خفنه😤
دانیار : دلی زنده ای چرا سه ساعته زل زدی به اتاقم نکنه جنی شدی
از تو هپروت بیرون اومدم و گفتم
+ ها هیچی نه خوبم
منو بچه ها داریم میریم بیرون میای
دانیار. : اره میام فقط دلی بیا برو به ماهان و مهرداد و ارش زنگ بزن بریم شهر بازی
+ باشه زود بیا
گوشی رو برداشتم شماره ماهان رو گرفتم اشغال بود شماره مهرداد رو گرفتم
بوق سومی جواب داد
مهرداد : جانم عمو
+ جونت صد سال عمویی کجایی خونه ای
مهرداد : اره با ماهان نشستیم فوتبال می بینیم
+ اهان پس خودتو ماهان پاشید بیاین خونه ما همه جمع شیم میخوایم بریم بیرون
مهرداد : باشه عزیزم الان حرکت میکنیم فعلا
+ فعلا
قطع کردم زنگ زدم به ارش
فکر کنم ارش کنار گوشیش خوابیده بود یه بوق نخورده جواب داد
ارش : هان چیه دلی بنال
+ هان چیه بی ادب هیچی زنگ زدم بگم داریم میریم با بچه ها بیرون اگه میای اون دوتا خواهرت بردار بیا جلو خونه ما
ارش : باشه فعلا و گوشی رو قطع کرد
یه اوف گفتم و شماره پوریا رو گرفتم
پوریا : الوو
+ سلام خوبی پوریا
پوریا : قربانت خوبم تو خوبی
+ مرسی خوبم
راستش زنگ زدم بگم ما داریم با بچه ها میریم بیرون اگه میای پویا و پروانه رو بردار بیا خونه ما
پوریا : باشه فعلا
+ فعلا
خسته از زنگ زدن روی تخت نشستم که دانیار وارد اتاقم شد
دانیار : زنگ زدی
+آره فقط دانیار تا بچه ها میان برو دنبال بهار
دانیار:باشه
و رفت/پاشدم مانتوی خاکستری کم رنگم و شال همرنگش و شلوار سفیدم با کفش های سفید عروسکیم آماده کردم
#پارت_چهارم
کلا من عاشق اتاقم بودم فضای لاکچری داشت دانیار همیشه تو اتاق من پلاس بود میگفت اتاقت روشنه ادم توش چشاش روشن میشه (خب بگذریم خیلی فک زدم)
روی تخت دراز کشیدم و یه دور نت گردی کردم حوصلم حسابی سر رفته بود یه پیام به بهار دادم ( کلا من هرکار دارم به بهار پیام میدم)
+ سلام بهار جان خوبی
بهار : سلام دلی خانم چه عجب آدم شدی درست پیام میدی
+ حالو ما یه روز میخوایم آدم باشیم اگه شما گذاشتین
بهار : خَلِخُو حالا بیا منو بخور
+ عشقم خوردنی نیستی بخورمت
بهار : کم ور ور کن چیکار داشتی مزاحم شدی
+ میگم فردا که دانشگاه تعطیله میای بریم بیرون
بهار : اره من به بچه ها خبر میدم فقط خودت باید بیای دنبالم ماشینم دست بابامه
+ باشه پس فعلا
بهار : فعلا
پاشدم رفتم در اتاق دانیار در زدم اجازه گرفتم وارد شدم
دانیار بر خلاف من که رنگ های ملایم و روشن رو دوست داشتم اتاقش خیلی تاریکه و به خاطر همین همش اتاقم پلاسه
یک روز با اون آرش گور به گوری اومدن اتاق رو مشکی و قرمز کردن یعنی به خدا یه حلقه دار وسط اون اتاق کمه
ادم توش وحشت میکنه
بهش میگم به جایی که تو اتاق من پلاس باشی بیا برو اتاقت درست کن میگه نه من همون جا پلاسم اتاقم واسه منو ارش خفنه😤
دانیار : دلی زنده ای چرا سه ساعته زل زدی به اتاقم نکنه جنی شدی
از تو هپروت بیرون اومدم و گفتم
+ ها هیچی نه خوبم
منو بچه ها داریم میریم بیرون میای
دانیار. : اره میام فقط دلی بیا برو به ماهان و مهرداد و ارش زنگ بزن بریم شهر بازی
+ باشه زود بیا
گوشی رو برداشتم شماره ماهان رو گرفتم اشغال بود شماره مهرداد رو گرفتم
بوق سومی جواب داد
مهرداد : جانم عمو
+ جونت صد سال عمویی کجایی خونه ای
مهرداد : اره با ماهان نشستیم فوتبال می بینیم
+ اهان پس خودتو ماهان پاشید بیاین خونه ما همه جمع شیم میخوایم بریم بیرون
مهرداد : باشه عزیزم الان حرکت میکنیم فعلا
+ فعلا
قطع کردم زنگ زدم به ارش
فکر کنم ارش کنار گوشیش خوابیده بود یه بوق نخورده جواب داد
ارش : هان چیه دلی بنال
+ هان چیه بی ادب هیچی زنگ زدم بگم داریم میریم با بچه ها بیرون اگه میای اون دوتا خواهرت بردار بیا جلو خونه ما
ارش : باشه فعلا و گوشی رو قطع کرد
یه اوف گفتم و شماره پوریا رو گرفتم
پوریا : الوو
+ سلام خوبی پوریا
پوریا : قربانت خوبم تو خوبی
+ مرسی خوبم
راستش زنگ زدم بگم ما داریم با بچه ها میریم بیرون اگه میای پویا و پروانه رو بردار بیا خونه ما
پوریا : باشه فعلا
+ فعلا
خسته از زنگ زدن روی تخت نشستم که دانیار وارد اتاقم شد
دانیار : زنگ زدی
+آره فقط دانیار تا بچه ها میان برو دنبال بهار
دانیار:باشه
و رفت/پاشدم مانتوی خاکستری کم رنگم و شال همرنگش و شلوار سفیدم با کفش های سفید عروسکیم آماده کردم
۱۱.۱k
۰۴ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.