چند روز پیش به همراه نوید ولی زاده و میثم کریمی به مناطق
_
چند روز پیش به همراه نوید ولیزاده و میثم کریمی به #مناطق_سیل_زده #معمولان و #پلدختر رفتیم. در راه آقای ساکی از میزان خسارتها و بیتوجهیها گفت. ما هم دوست داشتیم زودتر برسیم و به سیل زدهها کمک کنیم.
_
وقتی به پلدختر رسیدیم و از خودرو پیاده شدیم، دیدیم دو نفر در حال جابهجا کردن یک یخچال هستند. ما هم بلافاصله یاعلی گفتیم و رفتیم زیر یخچال را گرفتیم. همان اول کار انگشت شصت نوید پاره شد و پانسمانش کردیم. وقتی یخچال را به مقصد رساندیم دیدیم باز یخچال هست. پس یاعلی گفتیم و یخچال دوم را جابهجا کردیم. همینطور سومی و چهارمی و دوازدهمی را. وقتی حسابی خسته شدیم، صاحب یخچالها گفت: بچهها اگه خسته شدید بگم کارگرهام بیان! ما با تعجب گفتیم مگر شما کارگر دارید؟ مگر #سیل_زده نیسید؟ طرف هم گفت: نه. من مغازه فروش #لوازم_خانگی دارم. برام بار اومده بود شما هم لطف کردید پیاده کردید. اینجا منطقه بالای رودخونه کشکانه. اینجا #سیل نیومده. محلههای پایین رود سیل اومده.
_
من به میثم نگاه کردم، میثم به نوید و نوید به انگشت شصتش.
اینبار رفتیم آنسوی #رودخانه_کشکان و اینبار قبل از کمک کردن، اول سوژه را کامل بررسی کردیم بعد یاعلی گفتیم. دیدیم یک پیرمرد با لباسهای خاکی دارد از یک خانه که نشانههای سیل در آن مشهود است، خارج میشود و یک یخچال را به سختی به دوش میکشد. پس یاعلی گفتیم و رفتیم زیر یخچال را گرفتیم. بعد از یخچال نوبت به #تلویزیون رسید. بعد گاز و فریزر و غیره و غیره. وقتی پیرمرد نیسان را روشن کرد و رفت در دلمان احساس شعف و غرور کردیم. همانطور که داشتیم در ذهنمان از این کار خیر حماسهها میسراییدیم، یک نفر آمد و در همان خانه سیل زده را باز کرد و دودستی کوبید بر سرش. فریاد سر داد و گفت: دزد، دزد، دزد.
آقای ساکی که تازه رسیده بود گفت: متاسفانه پس از سیل و #زلزله و... افراد فرصت طلب از شهرها و استانهای دیگه میان برای دزدی و سودجویی. میان کمکهای مردمی رو میدزدن.
_
من به میثم نگاه کردم. میثم به نوید و نوید به انگشت شصتش.
ما پس از این ماجرا فهمیدیم که کمکرسانی هم یک حداقل مهارت، اطلاعات و دانشی میخواهد. فهمیدیم برخی کمکرسانیها برای مردم بحران زده نه تنها هیچ سودی ندارد بلکه ضرر هم دارد. فهمیدیم که نباید زیر یخچال را گرفت چون انگشت آدم را پاره میکند. همان کنارش را بگیری کافی است.
خلاص
_
پینوشت: این #خاطره #طنز است و با اغراق نوشته شده است.
پینوشت دوم: هنوز هم آن مغازهدار گاهی زنگ میزند و میگوید: برام بار اومده. چند میگیرید خالی کنید؟
چند روز پیش به همراه نوید ولیزاده و میثم کریمی به #مناطق_سیل_زده #معمولان و #پلدختر رفتیم. در راه آقای ساکی از میزان خسارتها و بیتوجهیها گفت. ما هم دوست داشتیم زودتر برسیم و به سیل زدهها کمک کنیم.
_
وقتی به پلدختر رسیدیم و از خودرو پیاده شدیم، دیدیم دو نفر در حال جابهجا کردن یک یخچال هستند. ما هم بلافاصله یاعلی گفتیم و رفتیم زیر یخچال را گرفتیم. همان اول کار انگشت شصت نوید پاره شد و پانسمانش کردیم. وقتی یخچال را به مقصد رساندیم دیدیم باز یخچال هست. پس یاعلی گفتیم و یخچال دوم را جابهجا کردیم. همینطور سومی و چهارمی و دوازدهمی را. وقتی حسابی خسته شدیم، صاحب یخچالها گفت: بچهها اگه خسته شدید بگم کارگرهام بیان! ما با تعجب گفتیم مگر شما کارگر دارید؟ مگر #سیل_زده نیسید؟ طرف هم گفت: نه. من مغازه فروش #لوازم_خانگی دارم. برام بار اومده بود شما هم لطف کردید پیاده کردید. اینجا منطقه بالای رودخونه کشکانه. اینجا #سیل نیومده. محلههای پایین رود سیل اومده.
_
من به میثم نگاه کردم، میثم به نوید و نوید به انگشت شصتش.
اینبار رفتیم آنسوی #رودخانه_کشکان و اینبار قبل از کمک کردن، اول سوژه را کامل بررسی کردیم بعد یاعلی گفتیم. دیدیم یک پیرمرد با لباسهای خاکی دارد از یک خانه که نشانههای سیل در آن مشهود است، خارج میشود و یک یخچال را به سختی به دوش میکشد. پس یاعلی گفتیم و رفتیم زیر یخچال را گرفتیم. بعد از یخچال نوبت به #تلویزیون رسید. بعد گاز و فریزر و غیره و غیره. وقتی پیرمرد نیسان را روشن کرد و رفت در دلمان احساس شعف و غرور کردیم. همانطور که داشتیم در ذهنمان از این کار خیر حماسهها میسراییدیم، یک نفر آمد و در همان خانه سیل زده را باز کرد و دودستی کوبید بر سرش. فریاد سر داد و گفت: دزد، دزد، دزد.
آقای ساکی که تازه رسیده بود گفت: متاسفانه پس از سیل و #زلزله و... افراد فرصت طلب از شهرها و استانهای دیگه میان برای دزدی و سودجویی. میان کمکهای مردمی رو میدزدن.
_
من به میثم نگاه کردم. میثم به نوید و نوید به انگشت شصتش.
ما پس از این ماجرا فهمیدیم که کمکرسانی هم یک حداقل مهارت، اطلاعات و دانشی میخواهد. فهمیدیم برخی کمکرسانیها برای مردم بحران زده نه تنها هیچ سودی ندارد بلکه ضرر هم دارد. فهمیدیم که نباید زیر یخچال را گرفت چون انگشت آدم را پاره میکند. همان کنارش را بگیری کافی است.
خلاص
_
پینوشت: این #خاطره #طنز است و با اغراق نوشته شده است.
پینوشت دوم: هنوز هم آن مغازهدار گاهی زنگ میزند و میگوید: برام بار اومده. چند میگیرید خالی کنید؟
۱۳.۹k
۳۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.