ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت پنجم
و میدونستم که ناچاریم قبول کنیم پس زنگ زدم به کوک با ناراحتی از هم جدا شدیم تموم شب رو گریه کردم صبح در زدن اومدن تو اجوما بود دید بیدارم اومد روی سر دست کشید گفت
اجوما: مشکلی نیست همچی حل میشه
بغلش کردم
اجوما: حالا بلند شو اماده شو جیمین یک ساعت دیگه میاد دنبالت
سوا: باشه
بلند شدم رفتم دوش گرفتم اومدم یه لباس گلبهی با یه دامن مشکی پوشیدم یه ارایش ملایم کردم رفتم پایین بدون سلام کردن به پدرم رفتم بیرون یه ده دقیقه توی حیاط پشتی باغ خونه قدم میزدم که صدای دادی شنیدم برام اشنا بود اره جیمین داشت صدام میکرد رفتم دیدم داره با پدرم حرف میزنه به جیمین سلام کردم رفتم سوار ماشین شدم به پدرم توجه کوچیکی هم نکردم جیمین اومد نشست پشت فرمون ماشین رو روشن کرد راه افتاد توی راه سکوت بدی توی ماشین بود که من سکوت رو شکستم
سوا: اممم چیزه جیمین اول کجا میریم؟
جیمین: امم خب تو بگو اول کجا بریم
سوا: خب من میگم اول بریم لباس بخریم
جیمین: چشم عزیزم
با فکر اینکه کسی غیر از کوک بهم بگه عزیزم قلبم درد گرفت چشمام پر از اشک شد رومو کردم طرف شیشه تا جیمین متوجه نشه رسیدیم جیمین اومد درو برام باز کرد پیاده شدم جیمین بهم نگاه کرد اخماش رفت توهم
سوا: چیزی شده؟
جیمین: این چه لباسیه پوشیدی
سوا: گیر نده
با جیمین وارد مرکز خرید شدم یه مغازه پیدا کردم واردش شدم جیمین یه لباس انتخاب کرد ولی من دوسش نداشتم چون زیادی نگین کاری شده بود پس یه لباس دیگه انتخاب کردم لباس رو همراه با کفش خریدیم تو راه خونه بودیم که جیمین راه رو عوض کرد
سوا: اممم جیمین داری اشتباه میری
جیمین: میدونم بیب
با این حرفش ترسیدم ولی لب ساحل نگه داشت پیاده شدیم کنار ساحل نشستم اومد کنارم نشست دستش رو گذاشت رو شونم ام
از زبان جیمین
جیمین: سوا سعی کن باهام راحت باشی دوسم داشته باشی بغلش کردم سرش رو گذاشت رو سینم و دستش رو دور بازوم حلقه کرد و نفس عمیقی کشید سرش رو بوسیدم و سفت تر بغلش کردم دو ساعت بیشتر بود که اونجا نشسته بودیم که سوا سرش رو بلند کرد و گفت
سوا: جیمین میای اب بازی کنیم
یکم نگاش کردم بلند شدم گفت
جیمین: اوکی بیا اب بازی
گوشی هامون و وسایلمون رو گذاشتیم تو ماشین رفتیم داخل اب سوا داشت قدم میزد که اب ریختم روش چند لحظه یک جا موند بعد که برگشت دوید سمتم منم بر خلاف جهتش دویدم داشتیم میخندیدیم که سوا وایساد نگرانش شدم دستشو گذاشت روی پاش و ناله میکرد دستم رو گذاشتم رو شونش
جیمین: سوا خوبی؟
سوا: نه پام درد میکنه بیا بریم
بغلش کردم که بریم که گفت
سوا: گیرت اوردم
هولم داد تو اب و شروع کرد به خندیدن از اب بیرون اومدم و نگاش کردم گفتم
جیمین: تلافی میکنم شیطون کوچولو
حمایت کنید 💖
پارت پنجم
و میدونستم که ناچاریم قبول کنیم پس زنگ زدم به کوک با ناراحتی از هم جدا شدیم تموم شب رو گریه کردم صبح در زدن اومدن تو اجوما بود دید بیدارم اومد روی سر دست کشید گفت
اجوما: مشکلی نیست همچی حل میشه
بغلش کردم
اجوما: حالا بلند شو اماده شو جیمین یک ساعت دیگه میاد دنبالت
سوا: باشه
بلند شدم رفتم دوش گرفتم اومدم یه لباس گلبهی با یه دامن مشکی پوشیدم یه ارایش ملایم کردم رفتم پایین بدون سلام کردن به پدرم رفتم بیرون یه ده دقیقه توی حیاط پشتی باغ خونه قدم میزدم که صدای دادی شنیدم برام اشنا بود اره جیمین داشت صدام میکرد رفتم دیدم داره با پدرم حرف میزنه به جیمین سلام کردم رفتم سوار ماشین شدم به پدرم توجه کوچیکی هم نکردم جیمین اومد نشست پشت فرمون ماشین رو روشن کرد راه افتاد توی راه سکوت بدی توی ماشین بود که من سکوت رو شکستم
سوا: اممم چیزه جیمین اول کجا میریم؟
جیمین: امم خب تو بگو اول کجا بریم
سوا: خب من میگم اول بریم لباس بخریم
جیمین: چشم عزیزم
با فکر اینکه کسی غیر از کوک بهم بگه عزیزم قلبم درد گرفت چشمام پر از اشک شد رومو کردم طرف شیشه تا جیمین متوجه نشه رسیدیم جیمین اومد درو برام باز کرد پیاده شدم جیمین بهم نگاه کرد اخماش رفت توهم
سوا: چیزی شده؟
جیمین: این چه لباسیه پوشیدی
سوا: گیر نده
با جیمین وارد مرکز خرید شدم یه مغازه پیدا کردم واردش شدم جیمین یه لباس انتخاب کرد ولی من دوسش نداشتم چون زیادی نگین کاری شده بود پس یه لباس دیگه انتخاب کردم لباس رو همراه با کفش خریدیم تو راه خونه بودیم که جیمین راه رو عوض کرد
سوا: اممم جیمین داری اشتباه میری
جیمین: میدونم بیب
با این حرفش ترسیدم ولی لب ساحل نگه داشت پیاده شدیم کنار ساحل نشستم اومد کنارم نشست دستش رو گذاشت رو شونم ام
از زبان جیمین
جیمین: سوا سعی کن باهام راحت باشی دوسم داشته باشی بغلش کردم سرش رو گذاشت رو سینم و دستش رو دور بازوم حلقه کرد و نفس عمیقی کشید سرش رو بوسیدم و سفت تر بغلش کردم دو ساعت بیشتر بود که اونجا نشسته بودیم که سوا سرش رو بلند کرد و گفت
سوا: جیمین میای اب بازی کنیم
یکم نگاش کردم بلند شدم گفت
جیمین: اوکی بیا اب بازی
گوشی هامون و وسایلمون رو گذاشتیم تو ماشین رفتیم داخل اب سوا داشت قدم میزد که اب ریختم روش چند لحظه یک جا موند بعد که برگشت دوید سمتم منم بر خلاف جهتش دویدم داشتیم میخندیدیم که سوا وایساد نگرانش شدم دستشو گذاشت روی پاش و ناله میکرد دستم رو گذاشتم رو شونش
جیمین: سوا خوبی؟
سوا: نه پام درد میکنه بیا بریم
بغلش کردم که بریم که گفت
سوا: گیرت اوردم
هولم داد تو اب و شروع کرد به خندیدن از اب بیرون اومدم و نگاش کردم گفتم
جیمین: تلافی میکنم شیطون کوچولو
حمایت کنید 💖
۲۱.۸k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.