ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت چهارم
سرش رو انداخت پایین میتونستم غم رو تو چشماش احساس کنم بدنش میلرزید که پدرش صداش زد دخترم تو با این ازدواج راضی هستی؟بدنش داشت میلرزید با لکنت گفت هرچی شما بگید پدر چشمام پر اشک شد با نفرت به جیمین نگاه کردم تمام تلاش خودم رو داشتم می کردم که کاری نکنم ولی دیگه
نتونستم از جام بلند شدم سوا داشت با ترس نگام میکرد صدام ناخاسته بلند شده بود و اشکام جاری بود و حرف میزدم چرا ها چرا سوا باید با کسی که دوسش نداره ازدواج کنه ها چرا مگه شما نمیخواید پس بزارید خودش تصمیم بگیره جیمین داشت منو و سوا رو نگاه میکرد و نیش خند میزد پدرش چرخید سمت سوا و گفت تو کدوم رو انتخاب میکنی کسی که پدرت انتخاب کرده یا کسی که نمیشناسیش بغض گلوی سوا رو گرفته بود نمیتونست حرف بزنه پس من به حرف اومدم چرا نمیشناسه ها چرا منو سوا از وقتی همو دیدیم عاشق همیم از وقتی سوا وارد کمپانی شد با این حرف کوک جیمین با تعجب بهمون نگاه میکرد پدرش برگشت میخواست بزنه تو گوش سوا که جلوشو گرفتم
ویو سوا
پدرم و کوک داشتن باهم حرف میزدن کوک بهشون گفت که رابطه داریم پدرم چرخید سمتم دستش رو برد بالا میخواست بزنه تو گوشم چشمام رو بسته بودم و منتظر سقوط دستش روی صورتم بودم که چشمام رو باز کردم دیدم کوک دستش رو گرفته و داره با تنفر به جیمین و پدرم نگاه میکرد میخواستم برم اتاقم که پدرم دستم رو گرفت و گفت
پ سوا: با جیمین ازدواج میکنی همین که گفتم
دستم رو از دستش کشیدم و دویدم سمت اتاقم اشکام جاری شد داشتم گریه میکردم که در زدن جواب ندادم دوباره در زدم جواب ندادم اومد داخل دیدم جیمین بود اومد جلوم نسشت اشکام رو پاک کرد دستام تو دستاش گرفت و گفت
جیمین:سوا واقعا معذرت میخوام من نمیخواستم کار پدرم بود مجبورم کردن اشکام دوباره جاری شد و با گریه و بغض شروع به حرف زدن کردم
سوا:ولی میتونستی مخالف کنی یعنی
تو خودت کسی رو دوست نداری من نمیتونم نمیتونم باکسی که حسی بهش ندارم زندگی کنم ترو خدا تا هنوز چیزی رسمی نشده مخالف کن تروخدا خواهش میکنم
جیمین: ولی سوا نمیتونم پدرامون همه چیز تعین کردن اونا خوشبختی ما رو نمیخوان بخاطر کار هاشون و سود شرکت دارن این کار رو انجام میدن
با حرفی که زد اشکام بیشتر جاری شد یعنی منو فقط برا سود شرکت میخواست واقعا
سوا: جیمین
جیمین: بله
سوا: میشه ازدواج کنیم بعد جدا شیم خواهش میکنم با حرفم نفس عمیقی کشید و گفت
جیمین: مگه پدرت بهت نگفته
سوا: چی رو باید میگفت؟
جیمین:اگر جدا بشیم هر دوتامون اه ولش کن نمیتونیم جدا بشیم نمیشه با حرفش فهمیدم تهدید شدیم پی ناچار بودیم
حمایت کنید ممنون 💜💜
شرطا
لایک 35
کامنت 35
#ارمی#بی_تی_اس#فیک#وانشات
#جیمین#موچی#سناریو
#bts#army#jimin
پارت چهارم
سرش رو انداخت پایین میتونستم غم رو تو چشماش احساس کنم بدنش میلرزید که پدرش صداش زد دخترم تو با این ازدواج راضی هستی؟بدنش داشت میلرزید با لکنت گفت هرچی شما بگید پدر چشمام پر اشک شد با نفرت به جیمین نگاه کردم تمام تلاش خودم رو داشتم می کردم که کاری نکنم ولی دیگه
نتونستم از جام بلند شدم سوا داشت با ترس نگام میکرد صدام ناخاسته بلند شده بود و اشکام جاری بود و حرف میزدم چرا ها چرا سوا باید با کسی که دوسش نداره ازدواج کنه ها چرا مگه شما نمیخواید پس بزارید خودش تصمیم بگیره جیمین داشت منو و سوا رو نگاه میکرد و نیش خند میزد پدرش چرخید سمت سوا و گفت تو کدوم رو انتخاب میکنی کسی که پدرت انتخاب کرده یا کسی که نمیشناسیش بغض گلوی سوا رو گرفته بود نمیتونست حرف بزنه پس من به حرف اومدم چرا نمیشناسه ها چرا منو سوا از وقتی همو دیدیم عاشق همیم از وقتی سوا وارد کمپانی شد با این حرف کوک جیمین با تعجب بهمون نگاه میکرد پدرش برگشت میخواست بزنه تو گوش سوا که جلوشو گرفتم
ویو سوا
پدرم و کوک داشتن باهم حرف میزدن کوک بهشون گفت که رابطه داریم پدرم چرخید سمتم دستش رو برد بالا میخواست بزنه تو گوشم چشمام رو بسته بودم و منتظر سقوط دستش روی صورتم بودم که چشمام رو باز کردم دیدم کوک دستش رو گرفته و داره با تنفر به جیمین و پدرم نگاه میکرد میخواستم برم اتاقم که پدرم دستم رو گرفت و گفت
پ سوا: با جیمین ازدواج میکنی همین که گفتم
دستم رو از دستش کشیدم و دویدم سمت اتاقم اشکام جاری شد داشتم گریه میکردم که در زدن جواب ندادم دوباره در زدم جواب ندادم اومد داخل دیدم جیمین بود اومد جلوم نسشت اشکام رو پاک کرد دستام تو دستاش گرفت و گفت
جیمین:سوا واقعا معذرت میخوام من نمیخواستم کار پدرم بود مجبورم کردن اشکام دوباره جاری شد و با گریه و بغض شروع به حرف زدن کردم
سوا:ولی میتونستی مخالف کنی یعنی
تو خودت کسی رو دوست نداری من نمیتونم نمیتونم باکسی که حسی بهش ندارم زندگی کنم ترو خدا تا هنوز چیزی رسمی نشده مخالف کن تروخدا خواهش میکنم
جیمین: ولی سوا نمیتونم پدرامون همه چیز تعین کردن اونا خوشبختی ما رو نمیخوان بخاطر کار هاشون و سود شرکت دارن این کار رو انجام میدن
با حرفی که زد اشکام بیشتر جاری شد یعنی منو فقط برا سود شرکت میخواست واقعا
سوا: جیمین
جیمین: بله
سوا: میشه ازدواج کنیم بعد جدا شیم خواهش میکنم با حرفم نفس عمیقی کشید و گفت
جیمین: مگه پدرت بهت نگفته
سوا: چی رو باید میگفت؟
جیمین:اگر جدا بشیم هر دوتامون اه ولش کن نمیتونیم جدا بشیم نمیشه با حرفش فهمیدم تهدید شدیم پی ناچار بودیم
حمایت کنید ممنون 💜💜
شرطا
لایک 35
کامنت 35
#ارمی#بی_تی_اس#فیک#وانشات
#جیمین#موچی#سناریو
#bts#army#jimin
۱۶.۳k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.