رمان دورترین نزدیک
#پارت_16
*ترانه*
گوشیشو جواب داد
+ جانم رها!
رها کیه ایندفعه!؟
+ باشه کارخوبی کردی
...
+نه عزیزم چه حرفیه!تازه ملیسم هس مهمون داره!
با چشوابروازملیس سوال کردم؟!
ملی:بعد میگم حالا!
+باشه اومدم!
گوشیوقطع کردورفت سمت در ورودی
+ملیس رها اومده
ملیسا:به جهنم که اومده عزیزم!
به درک که اومده داداشم!
باذوق میخندیدیم که ماهوربا نگاه عصبیش برگشت طرفمون!
خفه خون گرفتیم!بیااینم دوس دختر!
درو باز کردو یه دختر شیک پوش لاغرچشم ابرو مشکی وارد شد
دخترهسلاام اقای سپهری
برای اولین بار دیدم که ماهور با لبخند جواب کسیو داد
+سلام رها خانوم خوش اومدی
رهااومد تو ونگاش ب منوملیس افتاد
رها:سلام!
من فقط سرمو تکون دادمو ملیسم دست کمی ازمن نداشت بااخم یه سلام زورکی دادو دستموگرف برداتاقش!
البته بنده بیشترکنجکاو بودم بدونم ایناچه غلطی دارن میکن؟!
ملیس:ماهور از بچگی باسامانو سپنتا(داداش سامی)ورامین ک پدرش دوست پدرم بودبزرگ شدن،ماهور بارامین صمیمی تره تا بقیه!خیلیم باهم فابنو هرکاری واس هم میکنن،این رها ابجی رامینه!همش خودشواویزون ماهورمیکنه اما ماهور از بس رامینودوسداره هیچی نمیگه،مطمئنم جز یه دوستی ساده اونم خوشش نمیاد ازش!
-خب شاید خوشش میاد!
ملیس:عمرا!ماهور رابطه شونویه دوستی میدونه مث رابطه منورامین باهم یامن بابقیه بروبچ سامان اینا!اما حقیقتا هم من اینجوری نمی بینم هم رها!
-ینی چی؟
ملیس:ینی من رو سامان کراش دارم و رها رو ماهور!
هعی پس بازم شانسم کمتر شد!
-اوه اوه پس بگو چرا انقدحساسی روسامی!
ملیس:اولا فک کردم دوستین باهم!ینی هستینا ولی فک کردم رابطه تون دوستی معمولی نیست!
-نه راحت باش هیچ حسی بهم نداریم ما!البته جز یه خاهر برادری اگ شما اجازه بدین
ملیس:نه من ادم روشن فکریم!ازت مطمئنم وگرنه باید میکشتمت! وخندید
-دیوونه بزارپس جورش کنیم دیگ رسما شروع کنید دیگ!
ملیساسرتکون داد:تتر میری آشپز خونه میوه بیاری من حسم نمیاد:/
-خیلی تنبلی ملی ؛ بیچاره کسی ک تورومیگیره
پاشدم اومدم بیرون رسیدم نزدیک آشپزخونه که بادیدن صحنه روبه روم تو هال خشکم زد...
ماهوردرحال نگا کردن ب یه برگه نشسته بودرو مبل ورها پشتش وایساده بود خم شده بود دستاشو روشونه های ماهور گذاشته وبا لبخند یچی تعریف میکرد!رسما تو دهنش بود دیگ سرشم برده بود تو گوش عشقم!
اووووف ترانه! اوووف
بی اختیاراشکام ریخت...
یهودستی رو شونم قرارگرفت برگشتمو باملیس روبرو شدم!
بدون هیچ حرفی دستموکشیدبرد تو اتاقش...درو بست
ملیسا:پس حدسم اشتباه نبود!!
بدون حرف نشستم روزمین
#دورترین_نزدیک
پ.ن: بنظرتون روند رمان خوبه؟! دوسش دارین؟
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #جذاب #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
*ترانه*
گوشیشو جواب داد
+ جانم رها!
رها کیه ایندفعه!؟
+ باشه کارخوبی کردی
...
+نه عزیزم چه حرفیه!تازه ملیسم هس مهمون داره!
با چشوابروازملیس سوال کردم؟!
ملی:بعد میگم حالا!
+باشه اومدم!
گوشیوقطع کردورفت سمت در ورودی
+ملیس رها اومده
ملیسا:به جهنم که اومده عزیزم!
به درک که اومده داداشم!
باذوق میخندیدیم که ماهوربا نگاه عصبیش برگشت طرفمون!
خفه خون گرفتیم!بیااینم دوس دختر!
درو باز کردو یه دختر شیک پوش لاغرچشم ابرو مشکی وارد شد
دخترهسلاام اقای سپهری
برای اولین بار دیدم که ماهور با لبخند جواب کسیو داد
+سلام رها خانوم خوش اومدی
رهااومد تو ونگاش ب منوملیس افتاد
رها:سلام!
من فقط سرمو تکون دادمو ملیسم دست کمی ازمن نداشت بااخم یه سلام زورکی دادو دستموگرف برداتاقش!
البته بنده بیشترکنجکاو بودم بدونم ایناچه غلطی دارن میکن؟!
ملیس:ماهور از بچگی باسامانو سپنتا(داداش سامی)ورامین ک پدرش دوست پدرم بودبزرگ شدن،ماهور بارامین صمیمی تره تا بقیه!خیلیم باهم فابنو هرکاری واس هم میکنن،این رها ابجی رامینه!همش خودشواویزون ماهورمیکنه اما ماهور از بس رامینودوسداره هیچی نمیگه،مطمئنم جز یه دوستی ساده اونم خوشش نمیاد ازش!
-خب شاید خوشش میاد!
ملیس:عمرا!ماهور رابطه شونویه دوستی میدونه مث رابطه منورامین باهم یامن بابقیه بروبچ سامان اینا!اما حقیقتا هم من اینجوری نمی بینم هم رها!
-ینی چی؟
ملیس:ینی من رو سامان کراش دارم و رها رو ماهور!
هعی پس بازم شانسم کمتر شد!
-اوه اوه پس بگو چرا انقدحساسی روسامی!
ملیس:اولا فک کردم دوستین باهم!ینی هستینا ولی فک کردم رابطه تون دوستی معمولی نیست!
-نه راحت باش هیچ حسی بهم نداریم ما!البته جز یه خاهر برادری اگ شما اجازه بدین
ملیس:نه من ادم روشن فکریم!ازت مطمئنم وگرنه باید میکشتمت! وخندید
-دیوونه بزارپس جورش کنیم دیگ رسما شروع کنید دیگ!
ملیساسرتکون داد:تتر میری آشپز خونه میوه بیاری من حسم نمیاد:/
-خیلی تنبلی ملی ؛ بیچاره کسی ک تورومیگیره
پاشدم اومدم بیرون رسیدم نزدیک آشپزخونه که بادیدن صحنه روبه روم تو هال خشکم زد...
ماهوردرحال نگا کردن ب یه برگه نشسته بودرو مبل ورها پشتش وایساده بود خم شده بود دستاشو روشونه های ماهور گذاشته وبا لبخند یچی تعریف میکرد!رسما تو دهنش بود دیگ سرشم برده بود تو گوش عشقم!
اووووف ترانه! اوووف
بی اختیاراشکام ریخت...
یهودستی رو شونم قرارگرفت برگشتمو باملیس روبرو شدم!
بدون هیچ حرفی دستموکشیدبرد تو اتاقش...درو بست
ملیسا:پس حدسم اشتباه نبود!!
بدون حرف نشستم روزمین
#دورترین_نزدیک
پ.ن: بنظرتون روند رمان خوبه؟! دوسش دارین؟
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #جذاب #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۹.۶k
۰۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.