پارت ۲

"فردا، ا.ت در دانشگاه احساس می‌کرد که چیزی در بین او و جونگ کوک تغییر کرده است. او نمی‌توانست از فکر کردن به شجاعت او در روز قبل دست بردارد. در حین کلاس، وقتی استاد از او سوال می‌پرسد، ا.ت به طور ناخواسته به جونگ کوک نگاه می‌کند و او با یک لبخند تشویق‌کننده به او پاسخ می‌دهد. این لبخند باعث می‌شود که ا.ت احساس کند که می‌تواند هر چیزی را انجام دهد..."
"ا.ت با صدای آرام و کمی خجالت‌زده گفت: 'جونگ کوک...' او به چشمانش نگاه کرد و ادامه داد: 'چرا همیشه اینقدر شجاعی؟' جونگ کوک با نگاهی متفکر به او پاسخ داد: 'شجاعت همیشه به معنای نترسیدن نیست. گاهی اوقات، شجاعت یعنی ایستادن در کنار کسانی که به آنها اهمیت می‌دهی.' این جمله ا.ت را تحت تأثیر قرار داد و او احساس کرد که بین آنها یک پیوند خاص وجود دارد..."
ا.ت خجالت کشید و گفت..چرا همیشه...پیشمی...چرا کمکم..میکنی؟این حرفت چه معنی داشت؟
"جونگ کوک با لبخندی ملایم به ا.ت نگاه کرد و گفت: 'چون تو برای من مهمی. من نمی‌خواهم ببینم که کسی به خاطر ترس یا نگرانی آسیب ببیند. ما باید از هم حمایت کنیم.' ا.ت با شنیدن این حرف‌ها احساس گرما در دلش کرد و گفت: 'اما من نمی‌خواستم که تو به خاطر من خودت را در معرض خطر قرار بدهی.' جونگ کوک با نگاهی جدی گفت: 'گاهی اوقات، خطر کردن برای کسانی که دوستشان داریم، ارزشش را دارد.'"
"ا.ت به فکر فرو رفت و ساکت شد. او نمی‌دانست چه بگوید و احساساتش را چگونه بیان کند. جونگ کوک که متوجه سکوت او شد، به آرامی گفت: 'اگر چیزی در ذهنت هست، می‌تونی با من در میان بذاری. من اینجا هستم.' ا.ت با کمی تردید سرش را بالا آورد و گفت: 'فقط... نمی‌دونم چطور باید احساساتم را بیان کنم.'"
ا.ت گفت.. بیخیال. بلند شد و رفت حیاط
"ا.ت با احساسات متناقضی از کلاس خارج شد و به حیاط دانشگاه رفت. او نیاز داشت که کمی تنها باشد و افکارش را مرتب کند. در حیاط، زیر درختی نشسته بود و به آسمان نگاه می‌کرد. در همین حین، جونگ کوک به دنبالش آمد و با نگرانی گفت: 'ا.ت، کجا رفتی؟' او به آرامی کنار او نشسته و گفت: 'می‌خواستم کمی فکر کنم.'"
"ا.ت در حال برگشت به خانه بود که ناگهان احساس کرد کسی او را از پشت گرفت. قبل از اینکه بتواند واکنشی نشان دهد، متوجه شد که جونگ کوک او را به سمت یک ماشین می‌برد. او با صدای بلند گفت: 'جونگ کوک! چه کار می‌کنی؟' جونگ کوک با نگاهی جدی گفت: 'هیس کوچولو..باید بریم.
"ا.ت با صدای لرزان گفت: 'ا...ام...جونگ کوک.' او محکم سر جایش ایستاد و به چشمان جونگ کوک نگاه کرد. 'من نمی‌خوام برم. چرا باید برم؟' جونگ کوک با نگاهی جدی و کمی نگران گفت: 'چون من نمی‌خواهم به تو آسیب برسد. اینجا خطرناک است و من نمی‌تونم بگذارم که تو در خطر باشی.'"
"ا.ت با قاطعیت گفت: 'عااااا... هیچ خطری پیش نمیاد جونگ کوک!' او به جونگ کوک نگاه کرد و ادامه داد: 'من می‌توانم از خودم مراقبت کنم. تو نمی‌تونی منو به زور ببرى!' جونگ کوک با نگاهی متفکر به او پاسخ داد: 'می‌دونم، اما من نمی‌خواهم ریسک کنم. تو برای من خیلی مهمی.'"

شرایط :۹۵۳ تایی شیم
دیدگاه ها (۵)

یاع

ستاره های بی رحم:) پارت آخر

ستاره های بی رحم:( پارت ۲

Forest Vampire 2 ( Bloody Return)خون آشام جنگل 2 (بازگشت خون...

Forest Vampire 2 ( Bloody Return)خون آشام جنگل 2 (بازگشت خون...

مافیای قدرتمند من فصل دوم پارت 36تهیونگ. فکر کنم اینه قرار د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط