خنده هایت آسمان را هم به زانو میکشد

خنده هایت آسمان را هم به زانو میکشد
این منِ آشفته را نازت به خواری میکشد

دین و دنیای مرا برد حسرت یک بوسه ات
جانِ من یک روز آن شیرین لَبت را میچشد

آنقدر از تو نوشتم شعر هایم دود شد
قلب من از اشتیاق عشق تو نابود شد

از تو گفتن عاقبت از من یه شاعر ساخته
شاعر عاشق کجا خود را ، به یکجا باخته

در کنارم هستی و دستم به روی شانه ات
قلب آشفته من همچو ،کعبه خانه ات×

یکه و تنها نشستم رو به رویم هیچ نیست
در خیالم بودی و اینجا کنارم هیچ نیست

کاش میشد در کنارم بودی و همراه من
کاش میشد ، ای درمانگر و شیدای من
دیدگاه ها (۱)

شوق دیدار تو را دارم نمی آیی چرا؟مثل باران ، تند میبارم نمی ...

آن کیست که می آید صد لشکر دل با اودرویش جمالش ما، سلطان دل م...

از جاده ی احساسِ تو، از درد نوشتمازیک دلِ غمگین،دلِ یک مَرد ...

‌من مست می عشقم هشیار نخواهم شدوز خواب خوش مستی بیدار نخواهم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط