ایستاده اند

ایستاده اند

ثانیه ها

بر تابستان خاطره ها و

اما

گونه هایم

بس ناجوانمردانه

می لرزد

در هجرت ناگزیرِ

نوازش انگشتانت

بازآ و

بگو

بر عاشقانه هایِ

کدامین شعر

نامت نمی خندد ؟؟؟

که لب های دیده گانم

به هر سو

سرک می کشد

فقط

رد پای نگاه تو را می بوسد !!!
دیدگاه ها (۳)

باید بازیگر شوم ،آرامش را بازی کنم …باز باید خنده را به زور ...

امشب تمام عاشقان را دست به سر کنیک امشبی با من بمان، با من س...

یک بار طعم عشق را چشیده أممزه ی تلخ قهوه ی سیاه می دادتپش قل...

بارانخیال توستمی آید ،شدید می شود ،صورتم را خیس می کند ...با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط