عشق خونین
《عشق خونین 》
پارت ۱۹
ات از رو صندلی بلند شد و به جیمین نگاه کرد
ات : چند مدت بعد اینو ازت میپرسم که دوست داری عاشق بشی یا نه باشه الان پاشو بریم برات لباس انتخاب کنیم
هر دو سمته سالون رفتن و رو مبل نشستن جیمین کمی از دختره دور نشست ات بلند شد تبلت اشرا برداشت و درست کنار اش نشست
ات : خب هالا ما اینجا هر لباسی رو دوست داشتیم انتخاب میکنیم و بهش میگیم که برامون بفرسته و بعدشم وقتی اومدن پولش رو پرداخت میکنیم
جیمین : چجوری میفهمن ما اینجا هستیم که برامون لباس بفرستن
ات : چون بهشوو آدرس این عمارت رو میدیم اونا هم میان
جیمین : و کی پولش رو میده
ات : خب معلومه من
ات مشغول تبلت شد
جیمین : چرا رو آدمی که نمیشناسی پول خرج میکنی
ات : تو هم یکی از عضو خانواده من هستی مثل سوی جانگ و سویون
جیمین: اونا بچه هاتن پس پدرشون کجاست منم بچه تو هستم دیگه پس پدرم کجاست
ات خنده ای کرد و تبلت را کنار اش گذاشت
ات : جیمینیی اونا بچه های من نیستن من فقد بزرگشون کردم همین و نمیدونم پدرو مادر اونا کجان
آخر حرف اش را با ناراحتی گفت
جیمین : پس تو مادرمی ؟
ات : نه جیمین من مادرت نیستم .. تو فکر کن خواهر بزرگ تر تو هستم
جیمین اخمی کرد و به ات پشت کرد روبه پنچره نشست دختره خنده ای کرد و دست اش را گذاشت رو پهلو جیمین اونم ترسید و زود روبه ات کرد
جیمین : نکن خوشم نمیاد
دختره با صدا بلند میخندید و روبه سقف سرش را بالا برد ...
ات : اخخ اخخ بهتره نخندم
جیمین اخم هایش تو هم رفت
ات : هر چی دوست داری صدام کن بعدشم پدر و مادر هر آدم یه گوشه ای هستن مگه نه ..... . . . بیا لباست رو انتخاب کنیم
درست بود که این دختر همش میخنده ولی کی از قلب اش خیر داشت زخمی بود یا نه آتیش میگرفتن یا نه......
ات : چند شب بعد تولد سویون هستش باید یه لباس قشنگی برات بخرم
جیمین : برایه من
دست اش را سمته خودش گرفت و دختره کمی نزدیک تر اش شد دست اش را گذاشت رو شانه جیمین و با حوشحالی گفت
ات : اوهمم شما پسره خیلی خیلی خوشتیپی هستی و همه دخترا برایه تو غش میکنن
جیمین : یعنی بخاطر من میمیرن
ات : وششششش کیوتیمن نه ولش کن بیا لباساتو رو انتخاب کنیم
ساعتی گذشت که لباس های قشنگ و جذابی انتخاب کردن و
پارت ۱۹
ات از رو صندلی بلند شد و به جیمین نگاه کرد
ات : چند مدت بعد اینو ازت میپرسم که دوست داری عاشق بشی یا نه باشه الان پاشو بریم برات لباس انتخاب کنیم
هر دو سمته سالون رفتن و رو مبل نشستن جیمین کمی از دختره دور نشست ات بلند شد تبلت اشرا برداشت و درست کنار اش نشست
ات : خب هالا ما اینجا هر لباسی رو دوست داشتیم انتخاب میکنیم و بهش میگیم که برامون بفرسته و بعدشم وقتی اومدن پولش رو پرداخت میکنیم
جیمین : چجوری میفهمن ما اینجا هستیم که برامون لباس بفرستن
ات : چون بهشوو آدرس این عمارت رو میدیم اونا هم میان
جیمین : و کی پولش رو میده
ات : خب معلومه من
ات مشغول تبلت شد
جیمین : چرا رو آدمی که نمیشناسی پول خرج میکنی
ات : تو هم یکی از عضو خانواده من هستی مثل سوی جانگ و سویون
جیمین: اونا بچه هاتن پس پدرشون کجاست منم بچه تو هستم دیگه پس پدرم کجاست
ات خنده ای کرد و تبلت را کنار اش گذاشت
ات : جیمینیی اونا بچه های من نیستن من فقد بزرگشون کردم همین و نمیدونم پدرو مادر اونا کجان
آخر حرف اش را با ناراحتی گفت
جیمین : پس تو مادرمی ؟
ات : نه جیمین من مادرت نیستم .. تو فکر کن خواهر بزرگ تر تو هستم
جیمین اخمی کرد و به ات پشت کرد روبه پنچره نشست دختره خنده ای کرد و دست اش را گذاشت رو پهلو جیمین اونم ترسید و زود روبه ات کرد
جیمین : نکن خوشم نمیاد
دختره با صدا بلند میخندید و روبه سقف سرش را بالا برد ...
ات : اخخ اخخ بهتره نخندم
جیمین اخم هایش تو هم رفت
ات : هر چی دوست داری صدام کن بعدشم پدر و مادر هر آدم یه گوشه ای هستن مگه نه ..... . . . بیا لباست رو انتخاب کنیم
درست بود که این دختر همش میخنده ولی کی از قلب اش خیر داشت زخمی بود یا نه آتیش میگرفتن یا نه......
ات : چند شب بعد تولد سویون هستش باید یه لباس قشنگی برات بخرم
جیمین : برایه من
دست اش را سمته خودش گرفت و دختره کمی نزدیک تر اش شد دست اش را گذاشت رو شانه جیمین و با حوشحالی گفت
ات : اوهمم شما پسره خیلی خیلی خوشتیپی هستی و همه دخترا برایه تو غش میکنن
جیمین : یعنی بخاطر من میمیرن
ات : وششششش کیوتیمن نه ولش کن بیا لباساتو رو انتخاب کنیم
ساعتی گذشت که لباس های قشنگ و جذابی انتخاب کردن و
- ۱۴.۳k
- ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط