شب دراز ست قلندر زده ها بیدارند

شب دراز ســـت ، قلندر زده ها بیدارند
بـه تمنّـای تـو بر در زده ها بیـدارند

سقف ِ این خانه پُر ست از قفس ِ داغ ِ جنون
شمـــع هــا در تب ِ پر پر زده ها بیدارند

کف ِ این قصّه یکی بی سر و جان خوابیده ست
همــه ی دســـت بـه خنجر زده ها بیدارند

جـغـد ها هم شفق از لانه برون آمده اند
خـــواب آلـــوده ، صنــوبـر زده ها بیدارند

آسمان، باده رِزان، مســت مــرا می خواهد
- روی سجّاده - که ســاغر زده ها بیدارند

شب دراز ست و به ره اَنجُم و مه می بینم
کز سر ِ شوق ِ تو اَغـبَر زده ها بیدارند
دیدگاه ها (۱)

اگر سرم برود در سر وفـای شماز سر برون نرود هرگزم هوای شمابخا...

گل شوی در باغ عشقم باغبانت می شوم در کویر داغ و سوزان سایبان...

به شوق لعل جان بخشی که درمان جهان با اوستچه طوفان می کند این...

عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خریدتکه تکه قلب را می داد و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط