وقتی میری پیشش باشگاه و...
وقتی میری پیشش باشگاه و...
پارت ۲
"ا.ت"
مامان ا.ت: خب همه چی حل شد حالا هم پاشید بیاین پایین صبحونه امادس...
ا.ت و کوک : چشم
مامان ا.ت رف ..
کوک: ا.ت پاشو برو حموم بعدش بریم پاشو
ا.ت: مامان گف بریم پایین صبحونه امادس
کوک: هیجا نمیری ....اول میری حموم بعدش
ا.ت: هوففف....از دس تو
کوک: بدو برو بدو
ا.ت رف حموم.... بعد چند دقیقه اومد بیرون لباسشو پوشید رف بیرون پیش کوک
ا.ت: کوک پاشو بریم پاشو
کوک: دارم صبحونه میخورم توهم بخور بعد میریم
ا.ت: باشه
نشستن صبحونه خوردن بعدش کوک رفت آماده شد و رفتن نشستن تو ماشین
کوک: خب خب بریم
ا.ت: بریم ....
حرکت کردن بعد یک ربع رسیدن ..... از ماشین پیاده شدن رفتن تو باشگاه....کوک تهیونگ دید رفت پیشش
کوک: سلام تهیونگاااا
تهیونگ: سلام بر تو
کوک: آجیم آوردم پیشت
تهیونگ: اووو کوش
کوک به ا.ت اشاره کرد که جلو در وایساده بود و به ی جا دیگ با تعجب نگاه میکرد....کوک ک رد نگاه ا.ت رو پیدا کرد سریع دوید سمتش و چشاشو گرفت
ا.ت: کوککک داشتم میدیدمممم
کوک: هنو ب درد سن تو نمیخوره
ا.ت: کوک من دیگ ۱۸ سالمههههه
کوک: خو باشه ...شاید دوس ندرن تو ببینی ک دارن باهم چیز میکنن
ا.ت: اع جلو همه دارن همدیگرو میکنن بعد شاید دوس ندارن ما ببینیمشون؟؟....وا وایسا ببینم....تو میای اینجا باشگاه و اینارو میبینی ....یعنی یعنی تو اینکارا رو انجام میدییی
کوک: ن من اینکارا رو انجام نمیدم حالا هم بدون اینکه ب اونا نگاه کنی بیا بریم اشنات کنم....
ا.ت: فق ی نگاه دیگ
کوک: نه اع نگاه نکنیاااا...
ا.ت: باشه
کوک ا.ت رو بدون اینکه به اونا نگاه کنه برد پیش تهیونگ که داش تغیر رنگ میداد
کوک: خب ا.ت ایشون....
نگاش خورد به تهیونگ ک داش تغیر رنگ میداد
کوک: تهبونگ سالمی؟
تهیونگ دیگ ندونتست خودشو نگه دار زد زیر خنده
تهیونگ: وای وای کوک باید قیافت میدیدی...واییی خیلی خوب بود.....
کوک: خب دیگ بسه
تهیونگ: باشه باشه... دیگ نخندید
کوک: خب ا.ت ایشون تهیونگ مربی باشگاهته
ا.ت: خوشبختم
تهیونگ: همچنین...
...................................
برید خوش باشید .. بای بای
پارت ۲
"ا.ت"
مامان ا.ت: خب همه چی حل شد حالا هم پاشید بیاین پایین صبحونه امادس...
ا.ت و کوک : چشم
مامان ا.ت رف ..
کوک: ا.ت پاشو برو حموم بعدش بریم پاشو
ا.ت: مامان گف بریم پایین صبحونه امادس
کوک: هیجا نمیری ....اول میری حموم بعدش
ا.ت: هوففف....از دس تو
کوک: بدو برو بدو
ا.ت رف حموم.... بعد چند دقیقه اومد بیرون لباسشو پوشید رف بیرون پیش کوک
ا.ت: کوک پاشو بریم پاشو
کوک: دارم صبحونه میخورم توهم بخور بعد میریم
ا.ت: باشه
نشستن صبحونه خوردن بعدش کوک رفت آماده شد و رفتن نشستن تو ماشین
کوک: خب خب بریم
ا.ت: بریم ....
حرکت کردن بعد یک ربع رسیدن ..... از ماشین پیاده شدن رفتن تو باشگاه....کوک تهیونگ دید رفت پیشش
کوک: سلام تهیونگاااا
تهیونگ: سلام بر تو
کوک: آجیم آوردم پیشت
تهیونگ: اووو کوش
کوک به ا.ت اشاره کرد که جلو در وایساده بود و به ی جا دیگ با تعجب نگاه میکرد....کوک ک رد نگاه ا.ت رو پیدا کرد سریع دوید سمتش و چشاشو گرفت
ا.ت: کوککک داشتم میدیدمممم
کوک: هنو ب درد سن تو نمیخوره
ا.ت: کوک من دیگ ۱۸ سالمههههه
کوک: خو باشه ...شاید دوس ندرن تو ببینی ک دارن باهم چیز میکنن
ا.ت: اع جلو همه دارن همدیگرو میکنن بعد شاید دوس ندارن ما ببینیمشون؟؟....وا وایسا ببینم....تو میای اینجا باشگاه و اینارو میبینی ....یعنی یعنی تو اینکارا رو انجام میدییی
کوک: ن من اینکارا رو انجام نمیدم حالا هم بدون اینکه ب اونا نگاه کنی بیا بریم اشنات کنم....
ا.ت: فق ی نگاه دیگ
کوک: نه اع نگاه نکنیاااا...
ا.ت: باشه
کوک ا.ت رو بدون اینکه به اونا نگاه کنه برد پیش تهیونگ که داش تغیر رنگ میداد
کوک: خب ا.ت ایشون....
نگاش خورد به تهیونگ ک داش تغیر رنگ میداد
کوک: تهبونگ سالمی؟
تهیونگ دیگ ندونتست خودشو نگه دار زد زیر خنده
تهیونگ: وای وای کوک باید قیافت میدیدی...واییی خیلی خوب بود.....
کوک: خب دیگ بسه
تهیونگ: باشه باشه... دیگ نخندید
کوک: خب ا.ت ایشون تهیونگ مربی باشگاهته
ا.ت: خوشبختم
تهیونگ: همچنین...
...................................
برید خوش باشید .. بای بای
۱۱۷.۵k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.