part⁴²🦖🗿
.......پایان فلش بک........
جانگ می « موهامو گوجه ای بستم و به آینه مقابلم خیره شدم.... پیرهن زنانه قرمز رنگی که همراه اور کت مشکی برای من اماده شده بود زیبا بود ! مسیر زندگیم عوض شده بود و گیج شده بودم..... اهی کشیدم و بعد از برداشتن موبایلی که تازه بهم داده بود از اتاقم بیرون اومدم و رفتم پایین
ادوارد « شنیدن اسمش کافی بود تا بفهمم ارتباطی با مری داشته! کل زندگی اون دختر رو از بر بودم و میدونستم دوست صمیمی ای به نام سویی جانگ می داره اما مطمئن نبودم گردنبند پیش اونه یا نه.... اخلاق اون دختر دقیقا شبیه مری بود و این باعث میشد آتش زیر خاکستر توی قلبم شعله ور بشه
جانگ می « من اماده ام... فقط پاسپورت؟
ادوارد « اونو قبلا برداشتم... همون هان جه یی میمونی
جانگ می « دو ساعت بعد توی هواپیما کنار ادوارد نشسته بودم و از پنجره به بیرون خیره شده بودم....باید فراموشش میکردم! سخت بود اما من باید انجامش میدادم.....
_اما جانگ می نمیدونست تمام این مدت یه جفت چشم مشکی کهربایی از دور مراقبشه و اونو زیر نظر داره...این کینه ی چند ساله توی کره دفن میشد و این پرونده برای همیشه بسته میشد
جیمین « باید بریم دیدن جین و همکارش؟
کوک « بهشون بگو اولین پرواز امشب رو اماده کردم! اگه میخوان همکاری ای شکل بگیره همراه ما میان کره
جیمین « انجام شده بدونش
جانگ می « پا گذاشتن به کشوری که همه زندگیم اونجا شکل گرفته حس خوبی داشت! همون شب می شا رو تحویل داده بود و خوشحال بودم کنار ووک جاش امنه....
ادوارد « کجا میخواهی بری؟
جانگ می « باید برم خونه..... شاید اونجا یه چیزی پیدا کنم
_معمولا خیلی کم به این خونه سر میزد! ماموریت هاش بیشتر از چند ماه طول میکشید و این خونه بیشتر مواقع خالی بود اما بازم مرتب بود.... وقتی همراه ادوارد وارد خونه شدن اخماش درهم رفت و به خونه خاک نشسته خیره شد....
جانگ می « من تا زمانی که اینجا رو تمیز نکنم نمیتونم کاری بکنم
ادوارد « وسواس داری؟
جانگ می « *پوکر.... هر کوفت و زهرماری که هست! دو دقیقه نمیتونی منتطر بمونی؟
ادوارد « من آخر زبون دراز تو رو کوتاه میکنم
جانگ می « اون رفیقتم همینو میگفت
ادوارد « موهاشو با یه شال بافتنی بالای سرش جمع کرد و بعد از گرفتن جارو و شیشه پاکن ژست کیوتی گرفت و مشغول به کار شد.... لباسی که براش اماده کرده بودم اونقدر خفن بود که همه فکر کردن عضو جدید بانده و الان با اون لباس از پنجره ها آویزون شده بود
جانگ می « تقریبا در عرض نیم ساعت کل خونه رو برق انداخته بودم و با رضایت به خونه ای که برق میزد نگاه کردم.... اما همین که خواستم از صندلی بیام پایین تکون خورد و اون لحظه منتطر بودم با زمین یکی بشم و صورتم صاف بشه
ادوارد « وقتی دیدم داره میفته نفهمیدم...
جانگ می « موهامو گوجه ای بستم و به آینه مقابلم خیره شدم.... پیرهن زنانه قرمز رنگی که همراه اور کت مشکی برای من اماده شده بود زیبا بود ! مسیر زندگیم عوض شده بود و گیج شده بودم..... اهی کشیدم و بعد از برداشتن موبایلی که تازه بهم داده بود از اتاقم بیرون اومدم و رفتم پایین
ادوارد « شنیدن اسمش کافی بود تا بفهمم ارتباطی با مری داشته! کل زندگی اون دختر رو از بر بودم و میدونستم دوست صمیمی ای به نام سویی جانگ می داره اما مطمئن نبودم گردنبند پیش اونه یا نه.... اخلاق اون دختر دقیقا شبیه مری بود و این باعث میشد آتش زیر خاکستر توی قلبم شعله ور بشه
جانگ می « من اماده ام... فقط پاسپورت؟
ادوارد « اونو قبلا برداشتم... همون هان جه یی میمونی
جانگ می « دو ساعت بعد توی هواپیما کنار ادوارد نشسته بودم و از پنجره به بیرون خیره شده بودم....باید فراموشش میکردم! سخت بود اما من باید انجامش میدادم.....
_اما جانگ می نمیدونست تمام این مدت یه جفت چشم مشکی کهربایی از دور مراقبشه و اونو زیر نظر داره...این کینه ی چند ساله توی کره دفن میشد و این پرونده برای همیشه بسته میشد
جیمین « باید بریم دیدن جین و همکارش؟
کوک « بهشون بگو اولین پرواز امشب رو اماده کردم! اگه میخوان همکاری ای شکل بگیره همراه ما میان کره
جیمین « انجام شده بدونش
جانگ می « پا گذاشتن به کشوری که همه زندگیم اونجا شکل گرفته حس خوبی داشت! همون شب می شا رو تحویل داده بود و خوشحال بودم کنار ووک جاش امنه....
ادوارد « کجا میخواهی بری؟
جانگ می « باید برم خونه..... شاید اونجا یه چیزی پیدا کنم
_معمولا خیلی کم به این خونه سر میزد! ماموریت هاش بیشتر از چند ماه طول میکشید و این خونه بیشتر مواقع خالی بود اما بازم مرتب بود.... وقتی همراه ادوارد وارد خونه شدن اخماش درهم رفت و به خونه خاک نشسته خیره شد....
جانگ می « من تا زمانی که اینجا رو تمیز نکنم نمیتونم کاری بکنم
ادوارد « وسواس داری؟
جانگ می « *پوکر.... هر کوفت و زهرماری که هست! دو دقیقه نمیتونی منتطر بمونی؟
ادوارد « من آخر زبون دراز تو رو کوتاه میکنم
جانگ می « اون رفیقتم همینو میگفت
ادوارد « موهاشو با یه شال بافتنی بالای سرش جمع کرد و بعد از گرفتن جارو و شیشه پاکن ژست کیوتی گرفت و مشغول به کار شد.... لباسی که براش اماده کرده بودم اونقدر خفن بود که همه فکر کردن عضو جدید بانده و الان با اون لباس از پنجره ها آویزون شده بود
جانگ می « تقریبا در عرض نیم ساعت کل خونه رو برق انداخته بودم و با رضایت به خونه ای که برق میزد نگاه کردم.... اما همین که خواستم از صندلی بیام پایین تکون خورد و اون لحظه منتطر بودم با زمین یکی بشم و صورتم صاف بشه
ادوارد « وقتی دیدم داره میفته نفهمیدم...
۳۵.۹k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.