رمانهمسراجباری پارتصد وبیست وپنجم

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وبیست وپنجم
سرمه ای و یه مشکی دوتا روسری همرنگشونم برداشتم از جنس حریر.بودن. خیلی ساکت شده بود تا مواقع ضروری
هیچ حرفی نمیزدم.چون دیگه حرفی نمونده بود.
دو دست دیگه لباس گرفتم و بی حوصله رو به آذین گفتم بریم.
-جانم￾زن داداش
-چرا انقد گرفته بودی توام مث آقاجونی آخه چی شده.
-هیچی فقط این روزا یکم دلم گرفته عزیزم.
-خودتو ناراحت نکن این قانون دنیاس بیخیال باش بخند غمگین بودن هیچی رو درست نمیکنه .
ماشینو روشن کردمو راه افتادیم ساعت هشت شب بود من دو پرواز داشتم .دلم شور میزد.
به آذین گفتم.
آذین جان از فلشم خسته شدم میشه یه سی دی از داشپورت بدی.
درشو باز کرد و گفت
سی دی نیس ولی فلش آریا اینجات بدم
آره بده عزیزم .
فلشو گذاشتمو صدای علیزاده تو ماشین پیچید...
ازم دوری اما دلت بامنه
ازت دورم اما دلم روشنه
تو چشمای تو عکس چشمامه و تو چشمای من عکس چشمای تو

تو این لحظه هایی ک دورم ازت همه خاطره هامونو خط ب خط دوباره از اول نگاه میکنم دارم اسمِ تو هی صدا میکنم
. .
کی گفته از عشق تو دست میکشم دارم با خیالت نفس میکشم
چ حس عجیبی چ آرامشی تو هم با خیالم ... نفس میکشی
میدونم تو هم مثل من دلخوری تو هم مثل من بغضت و می خوری
نگاهت پراز حرف و دردِ دله ولی خوب تموم میشه این فاصله
دوباره مثل اون روزای قدیم ک باهم تو بارون قدم میزدیم
از احساس همدیگه حض میکنیم زمین و زمان و عوض میکنیم . . .
کی گفته از عشق تو دست میکشم دارم با خیالت نفس میکشم
چ حس عجیبی چ آرامشی تو هم با خیالم نفس .. نفس میکشی
میدونم تو هم مثل من دلخوری تو هم مثل من بغضت و می خوری
نگاهت پراز حرف و دردِ دله ولی خوب تموم میشه این فاصله
دوباره مثل اون روزای قدیم ک باهم تو بارون قدم میزدیم از احساس همدیگه حض میکنیم زمین و زمان و عوض
میکنیم
. ازم دوری اما دلت بامنه.
کاش این حرف دل آریا بود
بازم این بغض لعنتی دیوونم کرد.
امروز دلم بد جوری شور میزنه نکنه آریا دیگه کمال وتمام مال شین شده باشه ....
رفتیم تو خونه بابا ومامان جون داشتن شام میخوردن.
-آنا جان بیاید غذا چشم آقا جون
-آذین گفت من از گشنگی مردم آی بیا غذا بخوریم بعد میریم باال لباساتو جم میکنیم. بی هنوز ساعت نه.
رفتم کنارشون نشستم.و شروع کردیم ب خوردن.
آنا جون دخترم مواظب خودت باش هر کارین داشتی با احسان درمیون بزار کمبود پولیم بود من هستم کافیه بهم
بگی.
Comments please
دیدگاه ها (۳)

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وبیست وششممامان :دخترم آریا رو ب ...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وبیست وهفتمرفت پایین و داد زد سسس...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وبیست وچهارتوروخدا زنگ نزن حوصله ...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وبیست وچهارتوروخدا زنگ نزن حوصله ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۹

"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟻" بازم اون بحث تکراری ، معترضانه گفتم : ـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط