صاحره پارت ۲7
صاحره پارت ۲7
👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿
رزی :
به راه رفتن توی اون تونل تاریک ادامه دادیم گفتم:
+ باید زمین رو بکنیم!... سلول شون اینجاست!
سهون_ مطمئنی؟!
+بلع مطمئنمــــــ....
دختره_ چطوری؟
موهای دوتاشونو تو دستم گرفتمو کشیدم و گفتم:
_خاک تو سرتون خبر تیکه تیکه شدنتون از دیوار میتونین رد شینــــــ خدایا شفا بدهـــــــــ....
دوتاشون نگاه هم کردن و خندیدن و گفتن :
_خوب چیزه یاذمون نمیاومد...
بعد من از دیوار رد شدم تا اون دوتا شل و پل بیانـــــ... نگاه کردم اصن منو ندیدن اونا قدرتم نداشتنــــ دیهـــــ.... اونا.. اونا ادم شدنــــــ.... یهو اونام اومدن چن مین نگاهـــ.... کردن تا فهمیدنــ که سهون گفت:
_دراکولا که گفت نمیتونن برگردن به حالت قبلیـــ...
دختره رفت و نگاهی بهشون انداخت و گفت:
_اونا تو خواب ابدینـــــ....
سهون _ینی مر...
یه چش غوره یه درستی براش گرفتم که حالش جا اومد و گفت:
+اوکی اینم از اصطلاحات خون آشامیه؟! پس برام بتعریفینـــــ...
+خواب ابدی... مرگ رو نمیگع ینی خوابی که تا ابد هستی وللی اخر عمرت از خواب بیدار میشی ولی همون موقعـــ میمیریـــ...
دختر گفت:
_تنها پادزهرش...
نگاهی به هم کردیمممــــ...
گفت:
_بگین منم بدونم دیهـــ...
+خوب منو تو تا اون کسی رو که ورد رو خونده نکشیم بیدار نمیشهـــ...
سهون مات و مبهوت داشت نگام میثرد یهو افتاد و گفت:
_ما نمیتونبم تنهایی جلوی اونارو بگیریمــ...
دختره گفت:
_شما تنها نیستینـــ.... خیلی از خون آشاما فرار کردنـــــ از دسته ام هونـ پس اونا هستن....
سهون:
دیوونعه شدم... از خوشحالی طوری که از جا پریدمـــ.. گفتم:
+واقعا؟
_ارعــــ ولی باید زود از اینجا بریمــــ زثد هر سه مون از دیوار رد شدبم و رز گفت:
_اونا کجا رفتن؟
+جنگل سومالانـــــ...
_هییی بریم... چشامونو هر سه بستیمــــــ و خودمو تو یه جنگلهــــ خوفناک دیدمـــ... و دوبار چشاشونو بستن منم بستم یهو نودکو توی یه جایی مث قبیله تای سرخ پوستا دیدمممــــ اما اونا تا رز رو دیدنــــ تعظیم براش کردنـ و رز منو معرفی کرد و اونا افتادن رو زمین که ترسیدم گفت:
+هوب حالا اونو ولش الا چیکا کنیمــ...!!
رز_میریم و همه ی عجایب الخلق ها رو خبر کنیم!
یه پیر زن که مسن بود اومد جلو و گفت:
_تاریخ در حال تکرارهــــ...
نگاه چشاش کردم که از بس ضعیف بود بسته بودشون... و پوست کوذوکیده و موهای سغیدی که دوتایی بافته بودشون...
.......
👿👿👿👿👿👿👿👿👿
خوب بابا تاپارت بعد 🌹
👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿
رزی :
به راه رفتن توی اون تونل تاریک ادامه دادیم گفتم:
+ باید زمین رو بکنیم!... سلول شون اینجاست!
سهون_ مطمئنی؟!
+بلع مطمئنمــــــ....
دختره_ چطوری؟
موهای دوتاشونو تو دستم گرفتمو کشیدم و گفتم:
_خاک تو سرتون خبر تیکه تیکه شدنتون از دیوار میتونین رد شینــــــ خدایا شفا بدهـــــــــ....
دوتاشون نگاه هم کردن و خندیدن و گفتن :
_خوب چیزه یاذمون نمیاومد...
بعد من از دیوار رد شدم تا اون دوتا شل و پل بیانـــــ... نگاه کردم اصن منو ندیدن اونا قدرتم نداشتنــــ دیهـــــ.... اونا.. اونا ادم شدنــــــ.... یهو اونام اومدن چن مین نگاهـــ.... کردن تا فهمیدنــ که سهون گفت:
_دراکولا که گفت نمیتونن برگردن به حالت قبلیـــ...
دختره رفت و نگاهی بهشون انداخت و گفت:
_اونا تو خواب ابدینـــــ....
سهون _ینی مر...
یه چش غوره یه درستی براش گرفتم که حالش جا اومد و گفت:
+اوکی اینم از اصطلاحات خون آشامیه؟! پس برام بتعریفینـــــ...
+خواب ابدی... مرگ رو نمیگع ینی خوابی که تا ابد هستی وللی اخر عمرت از خواب بیدار میشی ولی همون موقعـــ میمیریـــ...
دختر گفت:
_تنها پادزهرش...
نگاهی به هم کردیمممــــ...
گفت:
_بگین منم بدونم دیهـــ...
+خوب منو تو تا اون کسی رو که ورد رو خونده نکشیم بیدار نمیشهـــ...
سهون مات و مبهوت داشت نگام میثرد یهو افتاد و گفت:
_ما نمیتونبم تنهایی جلوی اونارو بگیریمــ...
دختره گفت:
_شما تنها نیستینـــ.... خیلی از خون آشاما فرار کردنـــــ از دسته ام هونـ پس اونا هستن....
سهون:
دیوونعه شدم... از خوشحالی طوری که از جا پریدمـــ.. گفتم:
+واقعا؟
_ارعــــ ولی باید زود از اینجا بریمــــ زثد هر سه مون از دیوار رد شدبم و رز گفت:
_اونا کجا رفتن؟
+جنگل سومالانـــــ...
_هییی بریم... چشامونو هر سه بستیمــــــ و خودمو تو یه جنگلهــــ خوفناک دیدمـــ... و دوبار چشاشونو بستن منم بستم یهو نودکو توی یه جایی مث قبیله تای سرخ پوستا دیدمممــــ اما اونا تا رز رو دیدنــــ تعظیم براش کردنـ و رز منو معرفی کرد و اونا افتادن رو زمین که ترسیدم گفت:
+هوب حالا اونو ولش الا چیکا کنیمــ...!!
رز_میریم و همه ی عجایب الخلق ها رو خبر کنیم!
یه پیر زن که مسن بود اومد جلو و گفت:
_تاریخ در حال تکرارهــــ...
نگاه چشاش کردم که از بس ضعیف بود بسته بودشون... و پوست کوذوکیده و موهای سغیدی که دوتایی بافته بودشون...
.......
👿👿👿👿👿👿👿👿👿
خوب بابا تاپارت بعد 🌹
۳.۳k
۰۳ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.