🍁Part 7🍁
🍁Part_7🍁
🦇❤️آغوش گرم تو❤️🦉
🦉دیانا🦉
ای وای ریدمممم قشنگ رسمن داشتم میگفتم برین بیرون از خونه
دایی:دیانا جان کار مهمی داشتی دایی بد موقع ک مزاحم نشدیم
دیانا:اتفاقا خعلی بد موقع اومدین اهههه (تو دلش)
نع دایی جان مراحمید این چ حرفیه
ن دایی کار مهمی نداشتم امروز حتی نرفتم واسه
صبونه نون بگیرم چ برسه بخوام برم سر قرار اونم بام
شایان:حداقل تا بام یع ساعت راه هست ت میخواستی با چی بری😂
دیانا:دوستم ماشین دارع میومد دنبالم میرفتیم😒
رفتم چایی رو ریختم تو لیوان گذاشتم تو سینی بردم اول جلو دایی بعد زندایی و بعدم شایان ک*ص*ک*ش(ببخشید🤦♀️😂)
چشمک زد منم بهش چشم غره رفتم دایی و زندایی حواسشون نبود
شایان همیشع ب من میگفت بیا رل بزنیم بعد باهم ازدواج میکنیم و از این چرت و پرتا منم ازش متنفرم وقتی هم بعش میگفتم نمیخوام دیگع این حرفو نزن بدتر اذیتم میکرد منم نمی دونستم باید چیکار کنم😣
زندایی:راستی دیانا جان مامانت زنگ زد گفت ک امروز ک رفته بودن فروشگاه یکی از فامیلاتونو دیدع فامیلای دورتون بعد اینقد اسرار کرد ک مامانتو بابات برن خونشون مامانت وقتی زنگ زد بهم گفت شاید یکم دیر تر بیان مثل سه روز دیگع
دیانا:عاها کدوم فامیل؟
زندایی:نمد فک کنم گفت مادر بزرگ دختردایی بابات
دیانا:عوک(تو دلش)اخجون دیر تر میان🥳🥳
از تو اتاق صدای تق اومد خاک تو سرتون(منظورش بچهاس)
دایی:حیوون خونگی خریدی ؟😂
دیانا:نع چیزع شما ک زنگ زدین من تو اتاق بودم داشتم موهامو شونه میکردم بعد برسو گذاشتم یکم لبه ی میز فک کنم مال اونع😬
دایی:عاها😑
دیانا:خاک تو سرتون بد بخت شدم بفهمم کار کدومشون بودع میکشم عِی خداااا(تو دلش)
شایان:😏
دایی:دیانا جان دایی ما دیگع کم کم زحمتو کم کنیم شایان پاشو شیدا پاشو(اسم زنش مثل😂)
دیانا:ارع فقط زود تر برین(تو دلش)
دایی کجا میرین برا شام میموندین ☺️
احمد(اسم داییش احمدع مثل😅):دستت درد نکنع دایی یکم کار داریم ایشالا دفعه دیگه فعلا بریم
دیانا:عاها...پاشدن رفتن دم در خدافظی کردیم و رفتن
رفتم در اتاقو باز کردم گفتم کی صدا در آورد(با عصبانیت)
همع:ارسلان
نیکا:ارسلان توصیه میکنم فرار کنی😂
دیانا:همین ک رفتم سمت ارسلان مث فرفره فرار کرد😠
🦇ارسلان🦇
دیانا کل خونه رو دنبال من میدویید خسته شدع بود افتاد رو مبل گفت ار...سل....ان(نفس نفس میزد)
ارسلان:جانممم😂😂😂😂
دیانا:خفه شووووووو
همع:🤣🤣😂😂
دیانا:ارسلان اگع داییم میفهمید میرفت میذاشت کف دست بابا و مامانم ک دیانا وقتی تنهاست دوستاشو میارع خونه عشق وحال 😭 داشتم بدبختتتت میشدم ای خداااا
ارسلان:ببخشید حالحالام ک چیزی نشدع 😅
دیانا:باید تنبیه بشی(با داد)
ارسلان:باشع باشع تو داد نزن خواهش میکنم 😂
دیانا:مرگ نفسم بالا نمیاد 😅
ارسلان:الان آروم شدی
دیانا:ارع😂
ارسلان:اخیششش😂😂
دیانا:کوووفتت اشغال😂
متین:نیکا عشقم پاشو بریم
دیانا:عههه کجا میرین من تنهام
❤️❤️❤️
لایک و کامنت فراموش نشع 😉
🦇❤️آغوش گرم تو❤️🦉
🦉دیانا🦉
ای وای ریدمممم قشنگ رسمن داشتم میگفتم برین بیرون از خونه
دایی:دیانا جان کار مهمی داشتی دایی بد موقع ک مزاحم نشدیم
دیانا:اتفاقا خعلی بد موقع اومدین اهههه (تو دلش)
نع دایی جان مراحمید این چ حرفیه
ن دایی کار مهمی نداشتم امروز حتی نرفتم واسه
صبونه نون بگیرم چ برسه بخوام برم سر قرار اونم بام
شایان:حداقل تا بام یع ساعت راه هست ت میخواستی با چی بری😂
دیانا:دوستم ماشین دارع میومد دنبالم میرفتیم😒
رفتم چایی رو ریختم تو لیوان گذاشتم تو سینی بردم اول جلو دایی بعد زندایی و بعدم شایان ک*ص*ک*ش(ببخشید🤦♀️😂)
چشمک زد منم بهش چشم غره رفتم دایی و زندایی حواسشون نبود
شایان همیشع ب من میگفت بیا رل بزنیم بعد باهم ازدواج میکنیم و از این چرت و پرتا منم ازش متنفرم وقتی هم بعش میگفتم نمیخوام دیگع این حرفو نزن بدتر اذیتم میکرد منم نمی دونستم باید چیکار کنم😣
زندایی:راستی دیانا جان مامانت زنگ زد گفت ک امروز ک رفته بودن فروشگاه یکی از فامیلاتونو دیدع فامیلای دورتون بعد اینقد اسرار کرد ک مامانتو بابات برن خونشون مامانت وقتی زنگ زد بهم گفت شاید یکم دیر تر بیان مثل سه روز دیگع
دیانا:عاها کدوم فامیل؟
زندایی:نمد فک کنم گفت مادر بزرگ دختردایی بابات
دیانا:عوک(تو دلش)اخجون دیر تر میان🥳🥳
از تو اتاق صدای تق اومد خاک تو سرتون(منظورش بچهاس)
دایی:حیوون خونگی خریدی ؟😂
دیانا:نع چیزع شما ک زنگ زدین من تو اتاق بودم داشتم موهامو شونه میکردم بعد برسو گذاشتم یکم لبه ی میز فک کنم مال اونع😬
دایی:عاها😑
دیانا:خاک تو سرتون بد بخت شدم بفهمم کار کدومشون بودع میکشم عِی خداااا(تو دلش)
شایان:😏
دایی:دیانا جان دایی ما دیگع کم کم زحمتو کم کنیم شایان پاشو شیدا پاشو(اسم زنش مثل😂)
دیانا:ارع فقط زود تر برین(تو دلش)
دایی کجا میرین برا شام میموندین ☺️
احمد(اسم داییش احمدع مثل😅):دستت درد نکنع دایی یکم کار داریم ایشالا دفعه دیگه فعلا بریم
دیانا:عاها...پاشدن رفتن دم در خدافظی کردیم و رفتن
رفتم در اتاقو باز کردم گفتم کی صدا در آورد(با عصبانیت)
همع:ارسلان
نیکا:ارسلان توصیه میکنم فرار کنی😂
دیانا:همین ک رفتم سمت ارسلان مث فرفره فرار کرد😠
🦇ارسلان🦇
دیانا کل خونه رو دنبال من میدویید خسته شدع بود افتاد رو مبل گفت ار...سل....ان(نفس نفس میزد)
ارسلان:جانممم😂😂😂😂
دیانا:خفه شووووووو
همع:🤣🤣😂😂
دیانا:ارسلان اگع داییم میفهمید میرفت میذاشت کف دست بابا و مامانم ک دیانا وقتی تنهاست دوستاشو میارع خونه عشق وحال 😭 داشتم بدبختتتت میشدم ای خداااا
ارسلان:ببخشید حالحالام ک چیزی نشدع 😅
دیانا:باید تنبیه بشی(با داد)
ارسلان:باشع باشع تو داد نزن خواهش میکنم 😂
دیانا:مرگ نفسم بالا نمیاد 😅
ارسلان:الان آروم شدی
دیانا:ارع😂
ارسلان:اخیششش😂😂
دیانا:کوووفتت اشغال😂
متین:نیکا عشقم پاشو بریم
دیانا:عههه کجا میرین من تنهام
❤️❤️❤️
لایک و کامنت فراموش نشع 😉
۶.۹k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.