عشق دارک من پارت 4 تا اینکه دیدم گوشیم زنگ خورد کوک بود گ
عشق دارک من پارت 4 تا اینکه دیدم گوشیم زنگ خورد کوک بود گفت بیام بیرون جلو در خونم بود حاضر شدم (عکس شو میزارم)
رفتیم ی جا که باغ بود خیلی قشنگ بود ی میز خوب برام چیند که یکدفعه دیدم اعضا اومدن که گفتن تولد مبارک پس امروز تولدم بود یادم نبود اصلا ذوق کردم
(بچه ها دیگه حوصله ندارم بنویسم چیشد تو تولد پس پرش میزنم)
پرش به بعد تولد
ات ویو
همه کادو هارو دادن کوک آخر داد ی گردنبند خیلی قشنگ بود با چنتا چیز دیگه
بعد کلی تشکر از کوک و اعضا رفتم خونه ی خودم
پرش به صبح
ات
بلند شدم ساعت 12 ظهر بود رفتم کار های لازم و انجام دادم رفتم بیرون تا یکم برا خودم لباس و اینجور چیزا بخرم ی فکری زد به سرم به کوکم زنگ بزنم زنگ زدم به کوک گفت باشه الان میاد پس ماشینمو و روشن کردم و رفتم سمت پاساژ دیدم کوکم به موقع رسید جفتمون دست تو دست رفتیم تو پاساژ چنتا چیز خریدم (اگه شد عکس اون هارو هم میزارم)
رفتیم تو ی مغازه همین از در رفتیم تو دختر اومد به کوک چسبید دختره به کوک نگاه میکرد کوکم به من منم به کوک بعد دست دختر و کشیدم و از مغازه رفتیم بیرون
$نکنه حسودی کردی هوم
*اصلا
$توکه راس میگی
*به شوخی زدم بغل بازوش بعد رفتیم خونه ی من ساعت 9شب بود گشنمون بود غذارو درست کردم ر فتیم ی فیلم ترسناک نگاه کردیم ساعت 12 نیم شب بود رفتیم که بخوابیم
رفتیم ی جا که باغ بود خیلی قشنگ بود ی میز خوب برام چیند که یکدفعه دیدم اعضا اومدن که گفتن تولد مبارک پس امروز تولدم بود یادم نبود اصلا ذوق کردم
(بچه ها دیگه حوصله ندارم بنویسم چیشد تو تولد پس پرش میزنم)
پرش به بعد تولد
ات ویو
همه کادو هارو دادن کوک آخر داد ی گردنبند خیلی قشنگ بود با چنتا چیز دیگه
بعد کلی تشکر از کوک و اعضا رفتم خونه ی خودم
پرش به صبح
ات
بلند شدم ساعت 12 ظهر بود رفتم کار های لازم و انجام دادم رفتم بیرون تا یکم برا خودم لباس و اینجور چیزا بخرم ی فکری زد به سرم به کوکم زنگ بزنم زنگ زدم به کوک گفت باشه الان میاد پس ماشینمو و روشن کردم و رفتم سمت پاساژ دیدم کوکم به موقع رسید جفتمون دست تو دست رفتیم تو پاساژ چنتا چیز خریدم (اگه شد عکس اون هارو هم میزارم)
رفتیم تو ی مغازه همین از در رفتیم تو دختر اومد به کوک چسبید دختره به کوک نگاه میکرد کوکم به من منم به کوک بعد دست دختر و کشیدم و از مغازه رفتیم بیرون
$نکنه حسودی کردی هوم
*اصلا
$توکه راس میگی
*به شوخی زدم بغل بازوش بعد رفتیم خونه ی من ساعت 9شب بود گشنمون بود غذارو درست کردم ر فتیم ی فیلم ترسناک نگاه کردیم ساعت 12 نیم شب بود رفتیم که بخوابیم
۴.۹k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.