(ویو جونگ کوک)
(ویو جونگ کوک)
شب شده بود...هنوز به خودش نیومده بود و تو شک بود...این بار دومی بود که این اتفاق افتاده بود،دفعه اول زمانی بود که طلبکارا دنبالش بودن و تهدیدش کردن که بهش تج*اوز میکنن...همون موقع صدای آژیر پلیس بلند شد و طلبکاراش فرار کردن...این دفعه هم شانس آورد!
ظرفارو شست و دستاشو خشک کرد..همه چی رو مرتب کرد و از بار زد بیرون...هوا تاریک بود؛
(ویو تهیونگ)
تو خونه حوصلش سر رفته بود میخواست بره یه هوایی بخوره بیرون...یکم پیاده روی شاید حالش رو خوب میکرد.
کاپشن مشکی و شلوار راحتی مشکیش رو پوشید و از خونه زد بیرون...
همونطور که داشت راه میرفت پسر آشنایی رو
دید که از رو به روش داشت میومد..
«اون...همونی که تو بار کار میکنه نیس؟!»
با خودش گفت و رفت سمت جونگ کوک...
کوک به محض دیدن تهیونگ سرعتش رو بیشتر کرد و اومد سمتش...
-اوه..سلام!
کمرش رو به نشانه احترام خم کرد و...
-بابت امروز ممنونم..براتون جبران میکنم حتما!
با لبخندی که رو لبش داشت جوابش رو داد...
+نیازی به تشکر نیست...باید بیشتر حواست رو جمع کنی.
کوک لبخندی زد و میخواست خداحافظی کنه که...
+نظرت چیه...برای جبران یکم باهام قدم بزنی؟!
جونگ کوک از حرف ته جا خورد ولی سعی کرد خودشو متعجب نشون نده...
-ب..باشه..حتما!
ولی وقتی دیدمت..نسبت به گرایشم مطمئن شدم پسر کوچولو...کاش میتونستم اینا رو بهت همینجا بگم:)
حمایت؟!
شب شده بود...هنوز به خودش نیومده بود و تو شک بود...این بار دومی بود که این اتفاق افتاده بود،دفعه اول زمانی بود که طلبکارا دنبالش بودن و تهدیدش کردن که بهش تج*اوز میکنن...همون موقع صدای آژیر پلیس بلند شد و طلبکاراش فرار کردن...این دفعه هم شانس آورد!
ظرفارو شست و دستاشو خشک کرد..همه چی رو مرتب کرد و از بار زد بیرون...هوا تاریک بود؛
(ویو تهیونگ)
تو خونه حوصلش سر رفته بود میخواست بره یه هوایی بخوره بیرون...یکم پیاده روی شاید حالش رو خوب میکرد.
کاپشن مشکی و شلوار راحتی مشکیش رو پوشید و از خونه زد بیرون...
همونطور که داشت راه میرفت پسر آشنایی رو
دید که از رو به روش داشت میومد..
«اون...همونی که تو بار کار میکنه نیس؟!»
با خودش گفت و رفت سمت جونگ کوک...
کوک به محض دیدن تهیونگ سرعتش رو بیشتر کرد و اومد سمتش...
-اوه..سلام!
کمرش رو به نشانه احترام خم کرد و...
-بابت امروز ممنونم..براتون جبران میکنم حتما!
با لبخندی که رو لبش داشت جوابش رو داد...
+نیازی به تشکر نیست...باید بیشتر حواست رو جمع کنی.
کوک لبخندی زد و میخواست خداحافظی کنه که...
+نظرت چیه...برای جبران یکم باهام قدم بزنی؟!
جونگ کوک از حرف ته جا خورد ولی سعی کرد خودشو متعجب نشون نده...
-ب..باشه..حتما!
ولی وقتی دیدمت..نسبت به گرایشم مطمئن شدم پسر کوچولو...کاش میتونستم اینا رو بهت همینجا بگم:)
حمایت؟!
۴.۵k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.