عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک

روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت

روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت



روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت

دانه‌ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت



روز چارم دانه‌اش گل داد و او با زیرکی

آن غزل را از لبم نه از نگاهم چید و رفت



با لباس قهوه‌ای آن روز فالم را گرفت

خویش را در چشم‌های بی‌قرارم دید و رفت



فیل را هم این بلا از پا می‌اندازد خدا !

هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت



او که طرز خنده‌اش خانه خرابم کرده بود

با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت



تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی

جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت



زیر باران راه رفتن، گفت می‌چسبد چقدر!

با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت



استجابت شد چه بارانی گرفت آن‌شب ولی

بی‌ من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت



روز آخر بی‌دعا بی‌ابر هم باران گرفت

دید اشکم را نمی‌دانم چرا خندید و رفت

#عاشقانه_های_پاک #عاشقانه #عشق #فکرنو
دیدگاه ها (۵)

خیال نقش تو در کارگه دیده کشیدمبه صورت تو نگاری ندیدم و نشنی...

عاشقانه های پاکدیدی ای حافظ که کنعان دلم بیمار شدعاقبت با اش...

پنهان نموده چهره ز ما آه می کشیتا کی ز آه پرده بر این ماه می...

عاشقانه های پاکبس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند...قطره ای ...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط