عشق دانشگاهی
#عشق_دانشگاهی
کوک ویو
کوک: امروز تعطیله..نظرت چیه بربم بیرون..
ا/ت: کوک..من خیلی بهش فک کردم..ببین من دیگه خوب نمیشم..تو هم برو به زندگیت برس..من...من هیچکقت صدای خنده های اونا یادم نمیره...ببین من دیگه تحمل ادامه دادن به زندگی رو ندارم..از خودم بدم میاد...این زخم ها هیچوقت از بین نمیره میفهمی
کوک: اما من کمکت میکنم
ا/ت: نمیخامم...کمک تورو نمیخام...چرا اینقد به فکر منی..ما فقط یه همکلاسی هستیم...نمیخام پیشم باشی...میترسم..از هر پسریحتی تو
کوک: ا/ت تو..تو چی میگی...چرا اینجوری میگی..ببین بهت گفتم که منم ۳ سال پیش ۱۵ سالم بود مدر و مادرمو از دست دادم...کسیو نداشتم برم پیشش تنها زندگی کردم..لبخند نزدم...خوشحال نشدم..نخندیدم..ولی تو منو تغییر دادی...منم به تو کمک میکنم...یعنی چی خودمو دوس ندارم..به خاطر اونا میخای زندگی رو تموم کنی؟
ا/ت: اوففف..تو هیچوقت نمیتونی منو درک کنی
ا/ت ویو
حرفمو گفتم و رفتم اتاقم درو قفل کردم..رفتم تراس اتاق..اونجا یه نردبان بود میرفت پست بوم..رفتم بالا و نشستم لبه
دیگه نمیتونم ادامه بدم..
کوک ویو
اون که یهویی رفت نگرانش شدم رفتم بالا درو زدم خواستم باز کنم باز نشد
کوک: ا/تتتت...باز کن..
وااای نه..درو با لگد بازکردم...تو اتاق نبود..رفتم تراس..فهمیدم رفته بالا رفتم رو چینه بوم(لبه بوم) نشسته بود...
کوک: ا/تتتت
ا/ت: نیا...نزدیک نیا...منو نجات نده...میخام بمیرم...نمیتونم...چطور به مامان و بابام بگم...به کی بگم..از ترس به تو گفتم و حالا هم پشیمانم...برو کنار...نزدیک بیای همه چیو تموم میکنم..
کوک: ا/ت واقعا ارزششو داره؟
به نظر من نداره به خاطر چند تا ع*ضی زندگیتو نابود کنی...خواهش میکنم...نکن این کارو...تو باید در هر حالی خودتو دوست داشته باشی به خودت عشق بورزی...الگوی دخترای دیگه باشی..اگه تو این کارو کنی اون یکی دختر ها که بلا های مثل این سرشون اومده چیکار کنن...هااا...لطفا این کار رو نکن
برگشت به پایین نگاه کنه منم دستشو گرفتم و کشیدم این طرف..
ا/ت:کووک تو..تو راس میگی...من نباید این کار رو میکردم..من میخام الگوی اون یکی دخترا باشم
کوک: آفرین...حالا آروم باش بریم پایین..
ا/ت: یکم اینجا بشینیم..قول میدم کاری نکنم..
کوک: باشه..من مطمئنم کا کاری نمیکنی..چون ارزششو نداره..
ا/ت:خیلی ممنونم که منو از یه خطای بزرگ نجات دادی..
کوک: خواهش میکنم..و منم از تو ممنونم که باعث شدی به زندگی ادامه بودم..مثل یه مرده بودم ولی خالم با تو خوب شد..
پایان
میدونم کم بود ولی ببخشید دیگه...فیک بعدی وقتی که ۶۰۰ تایی شدیم شروع میشه..
لایک و کام یادت نره
کوک ویو
کوک: امروز تعطیله..نظرت چیه بربم بیرون..
ا/ت: کوک..من خیلی بهش فک کردم..ببین من دیگه خوب نمیشم..تو هم برو به زندگیت برس..من...من هیچکقت صدای خنده های اونا یادم نمیره...ببین من دیگه تحمل ادامه دادن به زندگی رو ندارم..از خودم بدم میاد...این زخم ها هیچوقت از بین نمیره میفهمی
کوک: اما من کمکت میکنم
ا/ت: نمیخامم...کمک تورو نمیخام...چرا اینقد به فکر منی..ما فقط یه همکلاسی هستیم...نمیخام پیشم باشی...میترسم..از هر پسریحتی تو
کوک: ا/ت تو..تو چی میگی...چرا اینجوری میگی..ببین بهت گفتم که منم ۳ سال پیش ۱۵ سالم بود مدر و مادرمو از دست دادم...کسیو نداشتم برم پیشش تنها زندگی کردم..لبخند نزدم...خوشحال نشدم..نخندیدم..ولی تو منو تغییر دادی...منم به تو کمک میکنم...یعنی چی خودمو دوس ندارم..به خاطر اونا میخای زندگی رو تموم کنی؟
ا/ت: اوففف..تو هیچوقت نمیتونی منو درک کنی
ا/ت ویو
حرفمو گفتم و رفتم اتاقم درو قفل کردم..رفتم تراس اتاق..اونجا یه نردبان بود میرفت پست بوم..رفتم بالا و نشستم لبه
دیگه نمیتونم ادامه بدم..
کوک ویو
اون که یهویی رفت نگرانش شدم رفتم بالا درو زدم خواستم باز کنم باز نشد
کوک: ا/تتتت...باز کن..
وااای نه..درو با لگد بازکردم...تو اتاق نبود..رفتم تراس..فهمیدم رفته بالا رفتم رو چینه بوم(لبه بوم) نشسته بود...
کوک: ا/تتتت
ا/ت: نیا...نزدیک نیا...منو نجات نده...میخام بمیرم...نمیتونم...چطور به مامان و بابام بگم...به کی بگم..از ترس به تو گفتم و حالا هم پشیمانم...برو کنار...نزدیک بیای همه چیو تموم میکنم..
کوک: ا/ت واقعا ارزششو داره؟
به نظر من نداره به خاطر چند تا ع*ضی زندگیتو نابود کنی...خواهش میکنم...نکن این کارو...تو باید در هر حالی خودتو دوست داشته باشی به خودت عشق بورزی...الگوی دخترای دیگه باشی..اگه تو این کارو کنی اون یکی دختر ها که بلا های مثل این سرشون اومده چیکار کنن...هااا...لطفا این کار رو نکن
برگشت به پایین نگاه کنه منم دستشو گرفتم و کشیدم این طرف..
ا/ت:کووک تو..تو راس میگی...من نباید این کار رو میکردم..من میخام الگوی اون یکی دخترا باشم
کوک: آفرین...حالا آروم باش بریم پایین..
ا/ت: یکم اینجا بشینیم..قول میدم کاری نکنم..
کوک: باشه..من مطمئنم کا کاری نمیکنی..چون ارزششو نداره..
ا/ت:خیلی ممنونم که منو از یه خطای بزرگ نجات دادی..
کوک: خواهش میکنم..و منم از تو ممنونم که باعث شدی به زندگی ادامه بودم..مثل یه مرده بودم ولی خالم با تو خوب شد..
پایان
میدونم کم بود ولی ببخشید دیگه...فیک بعدی وقتی که ۶۰۰ تایی شدیم شروع میشه..
لایک و کام یادت نره
۹.۸k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.